وقتی شیعهء هندی زائر حرم امام حسین علیه السلام می شود

karbala 3

کم کم بسیاری از همسایه ها داشتند به او مشکوک می شدند. آن « شیعهء هندی » ، همسایه ای جدید بود و نزدیک به شش ماه می شد که به « کربلا » آمده بود. او زادگاهش « هندوستان » را برای همیشه رها کرده بود تا بقیهء عمرش را در کربلا ، در مجاورت مزار امام حسین علیه السلام و یاران با وفایش زندگی کند. ظاهرش نشان می داد که آدمی جلیل القدر است ، کما اینکه مرحوم فاضل دربندی نیز در کتابش به نام « اسرا الشهادة » از آن شیعهء هندی به عنوان یکی از بزرگان هند یاد کرده است ؛ امّا او در این شش ماه ، حتّی یک بار هم به حرمین شریفین نرفته بود !

شیعهء هندی در یکی از محله های کربلا خانه ای تهیه کرده بود و حالا بعد از شش ماه ، بسیاری از همسایه ها ، او و خانواده اش را به خوبی می شناختند. همهء همسایه ها و آدم هایی که در این شش ماه با او دیدار و برخوردی کرده بودند ، او را شیعه ای معتقد و با تقوا یافته بودند. امّا به مرور و با گذشت زمان ، بعضی ها متوجّه یک موضوع غیر عادی دربارهء اوشده بودند. آن موضوع باعث شده بود تا بعضی از همسایه ها فکرهای ناخوشایندی نسبت به او پیدا کنند و رفته رفته گاهی این فکرها بر زبانشان نیز جاری می شد. آن موضوع در واقع خیلی عجیب بود ؛ آن شیعهء هندی در همهء این شش ماهی که در کربلا ساکن شده بود ، حتّی یک بار هم به حرم سیّد الشهدا علیه السلام مشرّف نشده بود ! فقط در طول این شش ماه گاهی بعضی از همسایه ها مشاهده کرده بودند که او به بالای پشت بام خانه اش می رود و روی به سوی بارگاه امام حسین علیه السلام ، به آن حضرت سلام می دهد و زیارتی می خواند و پایین می آید.

عاقبت ، داستان و ماجرای شیعه هندی به گوش مرحوم سیّد مرتضی رسید. مرحوم سید مرتضی در آن زمان یکی از دانشمندان و علمای بزرگ کربلا بود و در بین مردم و ساکنان کربلا مشهور به نقیب بود. جناب نقیب ، بعد از شنیدن و پی بردن به داستان و ماجرای شیعهء هندی به خانهء او رفت و بعد از سلام وعلیک و احوال پرسی های معمولی شروع به سرزنش و ملامت شیعهء هندی کرد و با صراحت به او گفت : « در مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که به حرم داخل بشوی و عتبه و ضریح را ببوسی. ولی این روش و طریقهء تو که فقط از بالای پشت بام خانه ات آن حضرت را زیارت می کنی اختصاص به شیعیان و مؤمنانی دارد که در شهرها و کشورهای دیگر زندگی می کنند و برای آنها ممکن نیست تا در کربلا و در داخل حرم سیّد الشهداءعلیه السلام حاضر شوند. » از حالت و چهرهء شیعهء هندی پیدا بود که صحبت های نقیب او را بسیار مضطرب و نگران کرده است. او بعد از گوش کردن به همهء حرف های نقیب ، با حالتی از روی خواهش و التماس گفت : « یا نقیب ! من از شما انتظار و توقّع دارم تا هر مقدار از مال دنیا که بخواهی از من بگیری ، ولی در عوض مرا مأمور به داخل شدن به حرم سیّد الشهداء علیه السلام نفرمایی و مرا به کلّی از این کار معاف کنی. » سیّد مرتضی از این سخن بسیار ناراحت و دلخور شد و جواب داد : « من به خاطر مال دنیا این حرف را نگفتم ، بلکه این روش زیارت تو را در صورت ساکن بودن در کربلا بدعت و منکر می دانم و نهی از منکر واجب است. »

شیعهء هندی با توجّه به آن حرف های صریح و بی پردهء جناب نقیب ، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت. او دیگر بر خود واجب می دانست که از توصیهء او پیروی کند. بعد از رفتن نقیب ، شیعهء هندی بلند شد و رفت تا غسل زیارت کند. بعد از آن ، یکی از بهترین لباس هایی را که داشت پوشید و پاک و پاکیزه و با پایی برهنه از خانه اش بیرون آمد. شیعهء هندی به سوی بارگاه و حرم سیّد الشهداء علیه السلام در حرکت بود. هر چه بیشتر به حرم نزدیک می شد ، خضوع و خشوعش بیشتر جلوه پیدا می کرد. بعد از دقایقی به درهای حرم رسید و خودش را در جلوی درهای صحن برروی  زمین انداخت و به شدّت به گریه افتاد. برای بسیاری از زائرانی که از کنارش رد می شدند ، گریه ها و ناله های او دیدنی بود. جناب نقیب به شیعهء هندی گفته بود که یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که عتبه و ضریح را ببوسی ، و حالا او در حالی که خود را بر روی زمین انداخته بود ، تند تند عتبه و درهای صحن شریف را می بوسید. زمانی که شیعهء هندی از روی زمین بلند شد تا به داخل حرم برود ، بدنش به طور محسوسی می لرزید. زمانی که به یکی از کفشداری های حرم نزدیک شد ، رنگ و رویش زرد شده بود. او در جلوی کفشداری نیز خودش را بر روی زمین انداخت و شروع به بوسیدن زمین کرد. بعد از لحظاتی همانند کسی که در حال جان دادن و احتضار باشد از روی زمین بلند شد و وارد ایوان شد. او فقط چند متر با مرقد مطهر مولایش ، حسین بن علی علیهما السلام فاصله داشت. با هر سختی و مشقّتی بود ، به رواق وارد شد. به محض اینکه چشم های گریان و برافروخته اش به ضریح مبارک و شش گوشهء امام حسین علیه السلام افتاد صدا زد : « اَهذا مَصرَعُ سَیّدِ الشهداء علیه السلام » ؟ « آیا اینجا همان جایی است که حسین علیه السلام بر زمین افتاد ؟ » « اَهذا مَقتَلُ سَیّدِ الشهداء علیه السلام ؟ » « آیا اینجا همان جایی است که حسین علیه السلام کشته شد ؟ » و سپس فریادی کشید و در همان نزدیکی های ضریح ، نقش بر زمین شد.همهء زائران ، مات و مبهوت مانده بودند. لحظاتی نگذشت که عدّه ای به دور بدن شیعهء هندی حلقه زدند. باور کردنی نبود ، امّا حقیقت داشت. او پرواز کرده بود ، او جان داده بود …!

منبع : ‌کتاب « دار السلام » ، مرحوم شیخ محمود عراقی، ص ۵۱۰ / به نقل از کتاب « رسول ترک ، آزاد شدهء امام حسین علیه السلام » ، ص ۱۸۴

گذاشتن پاسخ