وضعیّت اخلاق در جامعهء امروز ایران

اخلاق در جامعهء امروز ایران در چه وضعیتی قرار دارد ؟

آنچه در اینجا مشاهده می کنید ، متن گفتگوی پایگاه شفقنا است با دکتر عماد افروغ.

* شما به عنوان یک جامعه شناس اخلاق در جامعه را امری مطلق می دانید  یا نسبی؟

افروغ: بستگی به این دارد که چه تعریفی از اخلاق ارائه شود اگر از اخلاق به مثابه یک امر مطلوب و ضروری یاد شود وقتی آن را علی الاطلاق نسبی می دانیم دیگر چه امر مطلوب و بایسته ای باقی می ماند! اگر هر کسی قرار باشد که تعریف خاص خود را از اخلاق داشته باشد، بر اساس تعریف خود عمل کند و هیچ بیناذهنیت و اشتراکی بین هیچ دو فردی وجود نداشته باشد پس آن وقت چرا در جامعه از مساله ای به نام بی اخلاقی سخن گفته می شود! هر امری حتی امر زشت  می تواند اخلاق تلقی شود، حسب اینکه ما آن را اینگونه تعریف کنیم. شاید شخصی این مسأله را عنوان کند که دزدی برای او یک فعل اخلاقی است یا شخص دیگری صداقت را فعل اخلاقی می داند پس اگر اخلاق امری نسبی تلقی شود و این نسبیت تا منتهی الیه آن پیش برده شود آن وقت اخلاق بی معنا می شود مانند اینکه گفته شود همه چیز قدرت است پس اگر همه چیز قدرت باشد در آن موقع قدرت بی معنا می شود. به هر حال یک اخلاق عامی در جامعه وجود دارد و ذیل این اخلاق عام ممکن است اخلاق مربوط به گروه ها و آحاد مختلف جامعه هم وجود داشته باشد که تفاوت هایی با آن وجه مشترک و عام دارند. مانند فرهنگ که یک فرهنگ عام مشترک و یک خرده فرهنگ در جامعه وجود دارد که خرده فرهنگ، معارض فرهنگ نیست و در برابر فرهنگ نمی ایستد، منتهی به رغم اشتراک تا حدودی در برخی از مؤلفه های فرهنگ ممکن است تفاوت هایی هم داشته باشد، اما این تفاوت را باید با مقوله ای به نام وحدت در عین کثرت تعریف کرد، یعنی ملات مشترک دارد کثرت هم دارد که ما می توانیم با یک نوع تکثرگرایی در فرهنگ هم روبه رو باشیم و می توان از باب مسایل اجتماعی بابی را برای آن باز کرد، همانطور که در جامعه شناسی، هم بابی برای  فرهنگ عمومی و مشترک باز می کنیم و هم بابی برای خرده فرهنگ های مختلف اما الزامأ خرده فرهنگ ها به معنای ضد فرهنگ نیستند. بنابراین می توان از مطلق هایی در اخلاق سخن گفت و بعضأ می توان عطف به مسائل و زمینه هایی از یک نوع تکثر گرایی فرهنگ اخلاقی که نافی آن وجه مطلق نباشد هم سخن به میان آورد، این مساله بستگی به این دارد که از  منظر  فلسفه اخلاق، جامعه شناسی یا اخلاق عملی به اخلاق می نگریم. به هر حال بشر تمایل به این دارد که به یک وجه عامی از اخلاق برسد چرا که انسان ها سرشت و قابلیت یکسانی دارند. عطف به سرشت واحد انسانی قطع نظر از تجلیات این سرشت در عرصه حیات فرهنگی، تاریخی و اجتماعی تمایل به یک اخلاق واحد نیز دارند و در کل کسانی که یک نگرش ذات گرایانه به انسان دارند یک نگرش سرشت گرایانه و قابلیت مدار نیز به انسان دارند و به این تمایل دارند که یک تعریف و قرائت واحدی از اخلاق ارائه دهند که این بازتاب و نمودی هم در آراء فلسفی آنها نسبت به اخلاق داشته باشد. حال در اینجا ممکن است نسبت به مصادیق آن دچار ابهاماتی شوند چرا که مصداق با مفهوم یکی نیست ممکن است در مقام مصداق کسی بگوید برای من صداقت بالاترین فعل اخلاقی است، برای مثال، کانت می گوید “تحت هر شرایطی باید صادق بود” یا کسی می گوید گاهی اوقات یک فعل اخلاقی صادقانه منجر به فساد می شود مثلا فردی به شما پناه آورده و قاتلی که قصد کشتن او را دارد از شما سراغ او را می گیرد در اینجا فعل اخلاقی صداقت به شما می گوید که باید راست بگویید که  پیش شما است اما در این مواقع راست گویی باعث ایجاد فساد می شود پس به رغم اینکه صداقت یک فعل اخلاقی متعالی است اما همیشه نمی تواند کارساز باشد بلکه با یک موانعی رو به رو می شود. اینجا است که باید گفت در زمانی که فعل اخلاقی صداقت با مانع روبه رو می شود، فعل اخلاقی همان اصلاح است، البته این بدان معنا نیست که همیشه به نام اصلاح باید سر صداقت را برید که در این صورت در برخی زمینه های اجتماعی تعارض به وجود می آید والا اصلاح در نفس الامر هیچ ضدیتی با فعل خوب و پسندیده صداقت ندارد. افراد جامعه همه می خواهند به آن فعل اخلاقی مطلق برسند اما برخی توانستند و برخی نتوانستند به آن مرحله برسند و برخی دیگر در تزاحم، مسایل دیگری را مطرح کردند؛ مثلا عده ای از افراد جامعه اعتدال را فعل اخلاقی می دانند اینکه مردم جامعه حد وسط را بگیرند، بر اساس آنچه از فیلسوفان عهد باستان به ما به ارث رسیده است، این است که انسان قوه های مختلفی دارد که ممکن است این قوه به افراط و تفریط رود پس بهتر است حد اعتدال داشته باشد پس انسان را دعوت به فعل اخلاقی اعتدال می کنند اما این فعل اخلاقی اعتدال هم زمانی حاصل می شود که عقل و خرد انسانی بر سایر قوا حاکم شود. حالا اینجا ابهام زیاد است که این حد وسط آیا یک امر بینا ذهنی است یا هر کسی برای خود حد وسطی را تعریف می کند؟ عده ای حسب همین اعتدال یک اصل طلایی اخلاق را مطرح کردند که مورد توجه دین هم هست و آن این است که “آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند”. به نظر من در این فعل اخلاقی که فعل اخلاقی متعالی است یک نوع عدالت نهفته است یعنی اینکه منصفانه برخورد کن، عادل باش، آنچه برای دیگری نمی پسندی برای خودت هم مپسند که این خیلی نزدیک به عدالت فردی است، اما به اعتقاد من بالاتر از این فعل اخلاقی که به شخص بر می گردد آن فعل اخلاقی است که ناظر به نوع دوستی و دیگر خواهی است، اینجاست که پای بخشش به میان می آید یعنی شما می توانی نبخشی ولی نوع دوستی اقتضا می کند ببخشی که بخشش بالاترین عمل اخلاقی است و مبتنی بر دیگر گرایی و نوع دوستی است.

*آیا می توان اخلاق را در ساحت حیات فردی و فرد گرایی تعریف کرد یا حتما باید برای تعریف فعل اخلاقی توجه به دیگری هم داشت؟

افروغ: من معتقد هستم که بدون وارد کردن شخص دیگری در فلسفه اخلاق و فعل اخلاقی نمی توان از اخلاق صحبت کرد یعنی حتما باید یک نوع دوستی و دیگر گرایی هم باشد تمام کسانی که سعی کردند اخلاق را فردی تعریف کنند با موانع زیادی روبه رو بودند. مثلأ یک لیبرال وقتی می خواهد اخلاق را تعریف کند خود را محور قرار می دهد و مفهومی به نام “نفع شخصی” را مطرح می کنند یعنی در واقع نوعی خودگرایی و منفعت طلبی شخصی را عنوان می کند. فرد فرض را بر این می گذارد که دیگری هم همین حالت را دارد یعنی دیگری هم مبتنی بر نفع شخصی خود عمل می کند بر این مبنا که” من نباید به دیگری تعدی کنم چون ممکن است دیگری هم به من تعدی کند” اما عملأ می بینیم که بر پایه این مبنا انواع و اقسام تعدیات صورت گرفته، طرف نگران است که نکند دیگری به حقوق او تجاوز کند پس بلافاصله خود او مبادرت به تجاوز کردن می کند چون نوع دوستی و دیگر گرایی در جامعه وجود ندارد و جای آن خود گرایی و خود محوری رواج پیدا کرده است. بنابراین به اعتقاد من اگر در اخلاق پای دیگری به میان نیاید اخلاق از حیز انتفاع ساقط می شود. حال همه ما می خواهیم به یک تعریف واحدی از اخلاق برسیم اما در این میان برخی از افراد به این مرحله از اخلاق رسیدند و برخی هم نرسیدند اما این دلیل نمی شود که اگر ما نتوانستیم به تعریف جامع و واحدی درباره اخلاق برسیم این مسأله را طرح کنیم که اخلاق نسبی است چرا که نسبی گرایی مفرط به ذبح اصل مطلب می انجامد.

*اخلاق در اسلام از جایگاهی بالا برخوردار است همانطور که پیامبراکرم(ص) فرمودند “من مبعوث شدم تا فضایل اخلاقی را در میان شما تکمیل کنم” با این تفاسیر که جامعه ما یک جامعه اسلامی است و اسلام را قبول کرده است، چقدر در این مسیر حرکت کرده و توانسته است، اخلاق را در جامعه نهادینه کند؟

افروغ: این بحث نیازمند یک تحقیق مفصل است که ما ببینیم نوع شناسی اخلاقی، اسلامی و دینی چیست و اسلام و قرآن روی چه صفات اخلاقی تاکید دارند و در حال حاضر وضعیت اخلاق در جامعه مانند نوع دوستی و عدالت خواهی به چه شکل است. این یک واقعیت است که همینطور نمی توان در مورد افراد یک جامعه قضاوت کرد و شاید بتوان نسبت به برخی از اقشار اجتماعی قضاوتی در محدوده های خاصی داشت اما نمی توان به صراحت آن را به کل جامعه نسبت داد؛ من می توانم قضاوت محدودی داشته باشم مثلا بگویم که اخلاق سیاسی جامعه ما خوب نیست چون در این زمینه کار کردم و دولتمردان ما به هیچ وجه در جهت اخلاقی کردن سیاست گام بر نمی دارند. اخلاقی کردن سیاست لوازمی دارد اما متأسفانه به این مساله توجه نمی شود، بنابراین دچار برخی بد اخلاقی هایی می شوند که در نهایت این بد اخلاقی به جامعه سرایت می کند، یعنی قبل از اینکه از من سؤال کنید وضعیت اخلاق در جامعه چگونه است باید از من سؤال کنید شما در وزن دهی های اخلاقی به مردم بیشتر وزن می دهید یا صاحبان قدرت؟ در این صورت من می گویم این سوال شما پاسخ عامی ندارد اما در جامعه ما با توجه به آن وضعیت تاریخی و سیاسی و مرتبط با قبل و بعد انقلاب وزنی که به صاحبان قدرت می دهم به لحاظ فعل اخلاقی یا بد اخلاقی وزن بیشتری نسبت به مردم دارد زیرا مردم تابع رفتار حاکمان هستند “الناس علی دین ملوکهم” حسب این نوع نگاه من این مطلب را عنوان می کنم که اگر بد اخلاقی در جامعه دیده می شود به این دلیل است که خود محوری در جامعه حاکم است، افراد فقط خودشان را می بینند نه دیگری را و یک نوع بی توجهی به نظم ارزشی جامعه و عناصری که می تواند افراد جامعه را به هم پیوند دهد دیده می شود که قسمت اعظم این بی توجهی و بد اخلاقی ها ریشه در نوع رفتار حکومت هر جامعه ای دارد. وقتی حاکم به راحتی دروغ می گوید و از هر وسیله ای برای حفظ قدرت یا رسیدن به قدرت بیشتر استفاده کند و به راحتی پا روی اصل طلایی اخلاق بگذارد یعنی آنچه را که برای خود توصیه می کند برای دیگری توصیه نمی کند یا با چیزی مخالفت می کند که در برهه ای از زمان از آن دفاع می کرد، یعنی این تناقض گویی ها و رفتارهای متناقض  پیامی دارد و به مردم منتقل می شود؛مثلا به تعبیر امام (ره)”مجلس عصاره فضایل مردم هستند”خب این پیام به جامعه منتقل می شود. قوای سه گانه در حالت مطلوب عصاره فضایل هستند یعنی بایسته و شایسته است که این چنین باشند؛ به هر حال وقتی اینها به عنوان عصاره فضایل ملت توجه کافی به قید و بندهای اخلاقی نداشته باشند، بد اخلاقی ها به مردم منتقل می شود و متاسفانه تنها این نیست که یک شکاف بین نظر و عمل به وجود می آید بلکه این شکاف بین نظر و عمل منجر به دستیابی به سایر مواهب کمیاب می شود؛ یعنی در واقع شکاف بین نظر و عمل به این دلیل است که به قدرت بیشتر و نهایتأ ثروت بیشتر و بعد از آن در مقطع کوتاه مدتی به احترام بیشتر برسند.

البته این بدان معنا نیست که  دلیل بد اخلاقی را باید صرفأ در این قضیه جست و جو کرد، بلکه باید اول دید وضعیت اخلاق در جامعه به چه شکل است؛ که در پاسخ به این مطلب باید اذعان کرد وضعیت اخلاق درایران متناسب با آموزه های دینی، انقلاب اسلامی و توقعات و انتظاراتی که از آن می رود نیست. به راحتی دروغ گفته می شود، به راحتی کلاهبرداری می شود، فریب را در جامعه شاهد هستیم که این موارد در هیچ مکتبی فعل اخلاقی مثبت تلقی نمی شود. من گفتم که صداقت همیشه خوب است مگر در موردی که اصلاح جایگزین آن شود، اما نه اینکه به بهانه اصلاح مدام شاهد بی صداقتی در جامعه باشیم، وقتی پای اصلاح به میان می آید برای این است که جان دیگری را نجات داد یا بین دو نفر آشتی ایجاد کرد، نه برای منافع شخصی. همانطور که پیامبر فرمود”اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أَحَبُّ الْكِذْبَ فِى الصَّلاَحِ وَ أَبْغَضُ الصِّدْق فِى الْفَسَادِ” یعنی خداوند دروغ را دوست دارد در زمانی که اصلاحی در کار است و از صدقی که به فساد بینجامد بیزار است، بنابراین من معتقدم که جامعه وضعیت اخلاقی خوبی ندارد و در سطح کلان جامعه سعی نکردیم که سیاستمان را اخلاقی کنیم بلکه به این سمت رفتیم که اخلاقمان را سیاسی کنیم یعنی جای فعل هدف با فعل وسیله عوض شد. فعل ابزار و فعل مشروط فعل قدرت است اما فعل هدف فعل اخلاق است، یعنی ما سیاست را برای اخلاق می خواهیم و اخلاق را برای سیاست نمی خواهیم. پس متأسفانه در میان دولتمردان بی اخلاقی دیده می شود که این به بخشی از جامعه تسری پیدا می کند. بنابراین نمی توان گفت تمام آحاد جامعه ایرانی بی اخلاق است چرا که در مواردی هم هستند افرادی که نه تنها بد اخلاق نیستند بلکه در برابر بد اخلاقی ها هم مقاومت کردند.

*پس شما جامعه ایران را بد اخلاق می دانید نه بی اخلاق؟

افروغ: فرقی نمی کند. یک مثالی می زنم تا بحث روشن تر شود. وقتی می گوییم فعل اخلاقی، منظور ما ممکن است صرفا افعال مثبت اخلاقی باشد اما اخلاق هم شامل وجوه مثبت و هم شامل وجوه منفی است. بنابراین اخلاق صرفاً وجه مثبت را در بر نمی گیرد، هر چند منظور ما در مکالمه و محاوره ها بیشتر آن وجه مثبت است امادر اصل شامل هر فعل خوب و بد است چون بد نیز جزو اخلاق است و اخلاق هم شامل وجوه حمیده و هم غیر حمیده می شود یعنی وقتی مثلأ یک نفر رجل سیاسی می گوید که من در عالم سیاست مباح هستم هرکاری کنم خود اباحه گرایی یک فعل اخلاقی است، البته فعل اخلاقی منفی است نه فعل اخلاقی مثبت. بنابراین هیچ مفری از رابطه اخلاق و سیاست نیست حتی آنجا که کسی در سیاست بد اخلاقی انجام می دهد، در واقع  فعل اخلاقی مرتکب شده است البته فعل اخلاقی منفی. حال شما سؤال کردید که من جامعه را بد اخلاق می دانم نه بی اخلاق؟ باید بگویم اصلأ هیچ جامعه ای بی اخلاق نیست و حسب همین تعریفی که کردم هر جامعه ای اخلاقی است اما ممکن است دارای اخلاق حمیده باشد یا غیر حمیده؛ و اگر بگویم جامعه بد اخلاق است گویا بدون داشتن علم این قضاوت را انجام دادم که جامعه ایران به جای اینکه به سمت اخلاق مثبت رود به سمت اخلاق منفی پیش می رود که خود این نوع قضاوت بدون علم نیز یک کار غیر اخلاقی است.

*برخی از کارشناسان بر این اعتقاد هستند که یکی از علل رواج بد اخلاقی در جامعه عدم اهمیت و توجه به هنجارهای اجتماعی است نظر شما در این زمینه چیست؟

افروغ: بله تا حدی این مطلب را می پذیرم. به هر حال تا حدودی آن نظم ارزشی و مربوط به پیوند دهندگی بین افراد سست شده است اما بایستی دقت کرد که چه عواملی باعث سست شدن این نظم ارزشی شده است؟ ما معتقدیم که به هر حال قطع نظر از اینکه جامعه متشکل از افراد و گروه مختلف اجتماعی است یک عاملی باید افراد را به هم پیوند دهد که یکی از این عوامل همان نظم ارزشی، اخلاقی و هنجارهای تعریف شده است.

در این بین گاهی نظم ارزشی و زمانی هم بحث الگوهای رفتاری مطرح می شود اما باید دید که در چه عرصه هایی سستی دیده می شود. عدم التزام به الگوهای رفتاری یا عدم التزام به ارزش ها دو مسأله جداست و الزامأ میان ارزش ها و الگوهای رفتاری رابطه تقابل نیست ممکن است عده ای ارزش هایی را پذیرفته باشند اما الگوهای رفتاری شان با بقیه یکی نباشد. منظور این است که گاهی اوقات باید بپذیریم که الگوهای رفتاری عوض شوند چرا که الگوهای رفتاری تابع نیاز هستند و نیازها هم همواره عوض می شوند ولی این الزامأ به معنای تغییر ارزش ها نیست. اصلأ الگوهای رفتاری و آن چیزی که در جامعه تحت عنوان هنجارها یاد می شود تابع نیاز هستند و نیازها نیز متحول می شوند و به طور طبیعی و متقابلأ هنجارها هم عوض می شوند اما این بدان معنا نیست که اگر الگوی رفتاری عوض شد یعنی ارزش ها هم عوض شده است؛ بلکه ممکن است که نیازها عوض شده باشند چون ما معتقد نیستیم که باید به ساختارها نگاه آسمانی کرد، چرا که الگوهای رفتاری جنبه ساختاری دارند و می توانند عوض شوند. مثلأ یک زمانی مراسم عروسی یک جور برگزار می شد و در زمان دیگر نوع دیگر برگزار می شد حال آیا ارزش خانواده متلاشی شده است؟ ممکن است در جایی ارزش ها عوض شده باشد اما باز من به خود اجازه نمی دهم این قضاوت را داشته باشم که نظم ارزشی سست شده است، اما این را می توانم عنوان کنم که در یک مقطعی انقلاب اسلامی آمد و با توجه به اینکه تغییر و تحول ساختاری در دستور کار خود داشت، برخی خط بطلانی روی سنت کشیدند که این کار درستی نبود؛ سنت ها یک شبه شکل نگرفتند که یک شبه آنها را از بین برد ؛ همانطور که حضرت علی(ع) به مالک می فرماید” سنت نیک گذشتگان را پاس دار” بنابراین زمانی که یک خط بطلان بر روی سنت کشیده می شود جامعه دچار نابسامانی می شود یعنی عاملی وجود ندارد که افراد جامعه را از بالا به هم اتصال دهد از طرفی هم یک اخلاق فردی تبلیغ می شود در نهایت جامعه تبدیل به یک جامعه ذره ای و آماده برای انواع و اقسام مشکلات اجتماعی می شود. پس نباید شمشیری علیه نظم سنتی کشید. یعنی تمام کسانی که در کشور به اسم انقلابی، اصلاحات فرهنگ ستیزانه کردند کار درستی نکردند، اگر هم قرار است تغییری در جامعه رخ دهد این تغییر باید یک اصلاح تدریجی باشد یعنی باید دید اولأ کدام الگوی رفتاری در جامعه اشکال دارد و بعد به تدریج آن را عوض کرد. یک شبه نمی توان تغییر ایجاد کرد برخی اقدام به تغییر بعضی الگوهای رفتاری کردند که الگوهای رفتاری درستی بود، افراد و گروه ها را به هم وصل می کرد و یک وحدت نمادین خوبی بود اما متأسفانه بهم خورد. حال چه کسی و در چه مقطعی اینها را به هم زد را کاری ندارم اما مهم این است که خود این بهم زدگی می تواند ریشه در افعال رهاشده غیر هنجاری هم داشته باشد؛ البته گفتم استثنایی در اینجا وجود دارد مبنی بر اینکه اگر در مواقعی این الگوهای رفتاری عوض شود که از آنها هم بتوان به عنوان الگوی رفتاری یاد کرد، ایرادی نداردکه الگویی با نیازهای افراد تغییر پیداکند چرا که بحث نظم ارزشی و ارزش ها هم الزامأ با الگوهای رفتاری جامعه رابطه یک به یک ندارند. مثلا در مورد کسی که لباس نامتعارفی به تن دارد نمی توان اینجور قضاوت کرد که جهان بینی درستی ندارد و ارزش اخلاقی هم ندارد. پس باید مراقب بود که شاخص های ما در قضاوت کردن نمادگرایانه و رفتارگرایانه نباشد.

*پس اگر اخلاق جامعه ای در سطح بالا باشد می توان گفت به همان منوال فرهنگ جامعه هم در سطح بالایی است؟

افروغ: من شخصأ معتقد هستم که ملاک اصلی برای ارزیابی جامعه باید اخلاقی و معنویت باشد حالا اخلاق و معنویت هم یعنی نوع دوستی که مظهر این نوع دوستی را می توان در اول انقلاب دید مثلا زمانی که دو تا خودرو با یکدیگر تصادف می کردند صلوات می فرستادند و یکدیگر را می بخشیدند در حالی که الان شاهد این گونه بخشش ها نیستیم. در واقع به جای بخشش، منفعت گرایی رواج پیدا کرده است که این امر نامطلوبی برای جامعه است. خیلی کم دیده می شود موردی که در آن گذشت و اخلاق مردانگی و جوانمردی رعایت شود، نگاه به معنویت و آخرت داشته باشد که اینها ریشه اجتماعی و سیاسی دارد. وقتی جامعه سیاست زده اداره می شود، عواقبی به دنبال دارد مثلا وقتی دولتمردان زندگی اشرافی را برای خود موجه می دانند انعکاس این اتفاق، خشونت در جامعه است؛ مشابه آنچه در پل مدیریت اتفاق افتاد یا کشته شدن بی دلیل قهرمان یک کشور. این اتفاقات علائم خوبی نیست. مشابه یکی از این موارد در دهه ۶۰-۷۰ درآمریکا اتفاق افتاد که هنوز مورد بحث است در حالی که در آن کشور فردگرایی هم مطرح است پس این موارد نشان دهنده این است که یک نوع آنومی نابسامانی در کشور وجود دارد و من ریشه این نابسامانی را به لحاظ دغدغه و تخصص خود در رفتار سیاسی می دانم. فرهنگ مردم عقب مانده نیست همین ملت هستند که قیام کردند و در برهه های مختلف تاریخ غیرت، ایثار و شهامت خود را نشان دادند. اگر مدیریت جهادی زمان جنگ دنبال می شد و با آن مقابله نمی شد وضع اینگونه پیش نمی رفت. پس من چون نگاه کلان و ساختاری دارم دو مساله را نمی توانم در جامعه ایران نادیده بگیرم یکی تمرکز گرایی و دیگر اقتصاد نفتی؛ چرا که امروز زمام تمرکز گرایی و اقتصاد نفتی دست دولتمردان است حال اینها یا بر حسب اعتماد  مردم به حکومت، منتقل می شود یا مردم واکنش خشونت آمیز از خود نشان می دهند.

متأسفانه برخی از کارشناسان در یادداشت های خود همواره مردم را مقصر اصلی می دانند در حالی که این طور نیست؛ فرهنگ مردم متعالی است و اگر جاهایی خشونت دیده می شود باید ریشه یابی کرد که به کجا باز می گردد به عنوان مثال یکی از این ریشه یابی هایی که بدون پاسخ انجام می شود، معضل طلاق است. همیشه این مطرح می شود که درصد طلاق بالاست اما در کنار آن مکررأ به ازدواج توصیه می شود، در حالی که بسترهای ازدواج برای جوانان فراهم نمی شود؛ من شخصأ معتقدم در ریشه یابی علل بداخلاقی جامعه نباید از سطح کلان غافل بود و البته اگر کسی فعل بد اخلاقی انجام می دهد ریشه های دولتی این بد اخلاقی  نباید توجیهی بر انجام آن بد اخلاقی باشد؛ یعنی هر قدر هم دولت بد اخلاق است این توجیهی برای ما نیست که ما هم بد اخلاق شویم اما  بحث ما در مورد انسان های متوسط الحال است نه نخبه. انسان نخبه به راحتی تحت تأثیر اخلاق دیگری قرار نمی گیرد اما مگر چند درصد از مردم ایران نخبه هستند؛ اکثر مردم جامعه ما متوسط الحال هستند و میانگین آنها تحت تأثیر قرار می گیرند. اصطلاحأ مردم تحت تأثیر رفتار جمعی قرار می گیرند پس بی دلیل نیست که حضرت علی(ع) فرمودند”الناس علی دین ملوکهم” اگر ملوک صادق باشند مردم هم صادق می شوند و اگر اخلاقی باشند مردم هم به تبع اخلاقی می شوند. اگر من بگویم که مردم تحت هر شرایطی نابغه باشید خب این یک ایده آل است و هستند افرادی که نابغه هستند، اما تعداد آنها در جامعه کم است.

من یک بحثی راجع به نسبت اخلاق و فرهنگ مطرح می کنم. اگر فرهنگ یک معرفت مشترک باشد که جنبه اجتماعی و تاریخی هم دارد که به اصطلاح، افراد در آن سهیم هستند قابلیت انتقال و یادگیری دارد که ما می توانیم اخلاقیات اجتماعی را هم ذیل همین فرهنگ و معرفت مشترک قرار دهیم و معرفت مشترک علاوه بر سه ویژگی فوق دارای چند مؤلفه عمده است که یکی از آنها نوع نگاه مردم یک جامعه به انسان، خدا، هستی و طبیعت به جامعه است که این زیرین ترین لایه است که از آن به عنوان هستی شناسی یا جهان بینی یاد می شود. لایه دوم که برخاسته از این لایه است، لایه ارزش هاست یعنی نوع قضاوت مردم در مورد زشتی، زیبایی و آنچه باید باشد و آنچه نباید باشد. لایه سوم الگوهای رفتاری است و ایده آل این است که الگوهای رفتاری ما هم ریشه در نظم ارزشی ما داشته باشد و لایه چهارم نمادهاست اعم از نمادهای کلامی، غیر کلامی، موسیقی، معماری، شهرسازی و… که خوب است یک رابطه ارگانیک بین این مؤلفه ها وجود داشته باشد اما نمی توان رابطه یک به یک مثلأ بین نمادها و الگوهای رفتاری یا بین الگوهای رفتاری و ارزش ها برقرار کرد چون هر چه که به لایه بالاتر می رود اجتماعی تر می شود و هنگامی که اجتماعی می شود تکثری دارد و به هرحال گروه بندی های مختلف پیدا می کند.

هستی شناسی ما ایرانیان یک هستی شناسی توحیدی و مبتنی بر یکتاپرستی است و ایرانیان هیچ گاه بت پرست نبودند و هیچ گاه تندیسه نداشتند؛ همواره نگرش سمایی داشتند اصلأ نوع رابطه انسان با خدا در ایران با نوع رابطه انسان با خدا دراساطیر یونان باستان کاملأ متفاوت است. رابطه انسان و خدا در این فرهنگ به ویژه بعد از اسلام و پیوند آن با قبل از اسلام مبتنی بر عاشق و معشوق است”سایه معشوق اگر بر عاشق افتد چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود” از این به عنوان یک رابطه یک گرا یاد می کنند یعنی یک رابطه یک گرایی که در آن یک اتصال دیده می شود یعنی اتصال من و محبوب؛ اتصال من با خدا و این حتی می تواند در فلسفه سیاسی هم بازتاب داشته باشد و رابطه متقارن بین انسان و خدا “من عرف نفس و قد عرف رب” هر که درد انسان دارد درد خدا دارد و هر که درد خدا دارد درد انسان دارد نه خدای منهای انسان و نه انسان منهای خدا نیست.

در یونان باستان خدا از جنس انسان بود و به او نمی توانست یاری رساند اما در نگرش ما ایرانیان، خدا از جنس انسان نبود اما یاری رسان ما بود، بنابراین در فرهنگ ما فرد گرایی شکل نگرفت اینکه بسیاری از نویسندگان عرفا و شاعران ما زندگی نامه ندارند به خاطر تجلی همین نگرش یک گراست یعنی یک مرحله ای را طی می کند و از من بودن به دیگر بودن تا یکی شدن پیش می روند این در فرهنگ و عرفان ما وجود دارد که مهمترین تجلی آن هستی شناسی در عرفان ایرانی و اسلامی است که سابقه کهن هم دارد.

*آیا این هستی شناسی در دوره ما هم آمده است یا نه؟ یعنی این نگاه به خدا، در جامعه کنونی، متجلی شده است؟

افروغ: در یک جاهایی متجلی شده است و در جاهایی هم ما خود آن را خراب کردیم و جاهایی هم خود به خود خراب شده است و به هر حال آن خراب شدگی دوم هم به خاطر بی توجهی و غفلت بوده است؛ خب وقتی ما آن هستی شناسی را داریم باید خیلی مراقب بود که در نظم ارزشی و الگوی رفتاری مامتجلی شود اما وقتی از این سطح زیرین غافل می شویم این خواه ناخواه در اخلاقیات هم اثر می گذارد. قطع نظر از زمینه تاریخی ایران اگر قرار بود ما متناسب با این هستی شناسی، اخلاق متناظر و متناسب هم داشته باشیم باید چه اخلاقی داشته باشیم؟ جهان بینی ما که توحیدی است وحتی قبل از اسلام هم اینچنین بوده اگر  بخواهد در اخلاق تجلی داشته باشد قبل از اینکه بخواهد وارد اجتماع شود باید اخلاق خدایی پیدا کند وقتی شما خود را در اتصال با خدا تعریف می کنید باید از صفات خدا بهره مند شوید. یعنی ما باید همان صفاتی را که خدا دارد، البته در سطح پایین تری داشته باشیم مثلأ خدا ستارالعیوب است؛ ستار العیوب باشیم و خدا کریم است، کریم باشیم؛ خدا می گوید اگر گناه کردی اما به سوی او رجعت کنی، گناهت را پاک می کنم و پاداش مضاعف می دهم چرا که باطل رفتنی است پس  تو هم باید اینجور باشی. خدا بخشنده و مهربان است، پس مهربان باش. بنابراین این موارد را باید به جامعه منتقل کرد یعنی در یک بحث تئوریک قوی باید به جامعه این را گفت که شما در طول تاریخ همواره نگرش سمایی داشتید و در برهه هایی از تاریخ هم نشان دادید ارزش هایتان متناسب با آن است که تا حدی الان در جامعه دیده می شود اما برای اینکه یک رابطه ارگانیک بین آن ارزش ها یا اخلاقیات جامعه با آن لایه های زیرین وجود داشته باشد باید نگرش خدایی داشته باشید ولی الان بسیاری از افراد جامعه این قرائت ها را بر نمی تابند و این مطالب را مطرح می کنند که اصلأ خدا و انسان قابل قیاس نیستند؛ در حالی اگر شما خدایی می شوید باید خود را خدایی تعریف کنید یعنی آن صفاتی را که به خدا نسبت داده می شود در یک سطح پایین تری داشته باشید. ما در مواقعی به اسم دین داری دچار خطاهایی شویم مثلا تا کسی گناه می کند بلافاصله به اسم امر به معروف و نهی از منکر بالای سر او می آییم و اصلأ اجازه نمی دهیم که وجدان فرد عمل کند و به خود بیاید در اصل به جای اینکه به معروف بپردازیم به منکر می پردازیم اما خدا این را می گوید که عاقبت عالم خیر است ، عاقبت عالم حق و عدل است و عالم به آن سمت در حال حرکت است و بعد می گوید” وزن خیر به مراتب بیشتر از وزن شر است چون شر رفتنی و عدمی است و اگر گناهی هم کردی ناراحت نباش من پشت این گناه تو هم هستم، توبه کن برگرد ،گناهانت را پاک می کنم و چند برابر به تو پاداش می دهم.

حال چقدر زیبا می شود که اگر ما شاهد این صفات و بالاترین فعل اخلاقی که بخشش است در جامعه باشیم.

گذاشتن پاسخ