مثل افتادن یک حبّه قند در گلو !

ava 10

روزی می‌ایستد این قلبی که دارد می‌تپد، تند و تند. روزی درون سینه آرام می‌گیرد.
قلب‌م در یک لحظه، خیلی ساده دیگر نخواهد زد.
روزی آدم فراری و سرکش‌ت حتی پلک‌هایش را هم نمی‌تواند تکان بدهد.
روزی آدمی که برای تو عربده‌کشی می‌کرد ناله‌هایش از دهان‌ش بیرون نمی‌آید
و درون سینه‌اش می‌ماند. روزی حجاب‌ها بر می‌افتد.

روزی تن‌ش به خاک سپرده می‌شود….

 كَلَّا إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِيَ
وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ
وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ
وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ
إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ
فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى
وَلَكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى*

تن‌م ساده زیر دست‌های غسّال شسته خواهد شد. خیلی ساده مرا در پارچه‌ی سفیدی می‌پیچند.
پاهایم را ساده می‌بندند. ساده مرا در حفره‌ای می‌گذارند و ساده‌تر روی تن‌‌م خاک خواهد ریخت.
مرگ ساده است. ساده. ساده. ساده.من ساده خواهم مرد
از مرگ نمی‌ترسم. از این می‌ترسم که چه طور با تو روبه‌رو شوم. چه طور در چشم‌های تو نگاه کنم.
چه طور. چه طور. چه گونه؟
دل‌خوشی‌م سکوت شب است که مرا حوالی آغوش تو می‌آورد. دل‌خوشی‌م شب است.
در وقت حساب و کتاب، من شب‌هایی که با تو گذراندم را پیش می‌کشم.
حرف‌هایم با تو را پیش می‌کشم. گریه‌هایم را پیش می‌کشم.
حرف‌هایم در گلو تلنبار شده‌اند و گاهی به چشم‌م حمله می‌کنند.
تو خود به‌تر می‌دانی که چگونه آواره‌ام کرده‌ای. چگونه حیران‌م کرده‌ای. این بازی را تو شروع کرده‌ای.
این بازی را خودت هم باید تمام کنی.
حرف‌هایم در گلو می‌ماند…
آدم یک روز می‌میرد. یک روز که خیلی معمولی‌ست، مثل روزهای دیگر است، آدم، می‌میرد.
مرگِ آدم خیلی ساده است. مرگِ آدم خیلی نزدیک است.
مرگ آدم ناگهانی‌ست. ثانیه‌ای نفس می‌کشی و ثانیه‌ای بعد انگشتان‌ت را نمی‌توانی تکان دهی حتی !
مرگ؛
ساده،
مثل افتادن یک حبّه قند در گلو !

گذاشتن پاسخ