شکایتت را به نزد جناب ِ مولا می بریم . . .

ava 12

با لبخندی سنگین : چه خبر است؛ اینهمه هیاهو!
اخم در هم کشیده : از روزگار بپرس!
از بابت روزگار است؟
نه! تا دیروز سوارش بودم، حال جفتک میزند
به شوخی‌: پس سوارکار ناشی است!
کمی تند… : تو که ملتفت هستی، چاره بگو
چاره سخت نیست! آرام دم گوشش بگو که رام شود
و اگر نشد!؟
چند لحظه سکوت، سر به زیر و ابرو به گره کشیده
بگو…
چند صباحی مدارا میکنیم،
اگر رام نشدی!
شکایتت را به نزد جناب ِ مولا می بریم…

گذاشتن پاسخ