خدا! ظرفم جادارد. بریز . . .

ava 9

ما آدمها یک ظرفهایی داریم، که خودمان و داراییهایمان را چَپانده ایم تویش؛
ظرف زندگی مان است.
یک وقتهایی به قدری باد می کنیم، که از ظرفمان سرریز می شویم.
می افتیم این طرف و آن طرف؛ ول می شویم.
و آن قدر جای داراییهایمان را می گیریم، که همه را از کَف می دهیم
و می مانیم دستِ خالی!
بعد یِکهو خدا
بلا را می اندازد توی دامنت.
تحملت که طاق شد،
درد که آبَت کرد،
از این ور و آن ور جمع می شوی،
ظرفت هم جا باز می کند.
تویی که طاقتت طاق است، از خدا میخواهی که ” خدا! ظرفم جادارد. بریز. ”
خدا که صـبـر داد، درد هم می دهد، این قانون اوست.
و تو باز صـبـرت کم می آید و آب می روی؛
و خدا باز هم دستان کرمش را می گشاید و صـبـر را توی ظرفت، و بلا را توی جانت می ریزد.
راه برگشتی نیست.
تا اینجا را آمده ای.
در هست
صـبـر هم هست
خدا هم که پیش و پس و درون همه ی اینهاست…
و تو آن قدر صـبـر می خواهی …
و خدا آن قدر درد می دهد؛
که یک وقت به خودت می آیی و می بینی که نیستی!
ظرفت انگار پر از خداست… تو در این میانه آب رفته ای.
اشک شده ای و به دامان خدا ریخته ای…

گذاشتن پاسخ