در صفت شیخ مرشد

رکن‌الدین اوحدی مراغه‌ای ( ۶۷۳-۷۳۸ ) از عرفا و شعرای عصر ایلخان مغول سلطان ابوسعید است. او در شهرستان مراغه به دنیا آمد و پس از وفات ، در همان شهر مدفون گشت. شعر زیر بخشی از منظومهء « جام جم » اوست که در توصیفِ استاد سیر و سلوک ( یا به قول خودش « شیخ مرشد » ) آورده است.

شیخ را علم شرع باید و دین

حکمتی کان بود درست و متین

نَفَسی طیّب و دمی مُشکی

سرو مغزی منزّه از خشکی

خاطری مطمئن و چشمی سیر

در مضای سخن جسور و دلیر

کارها کرده در خلا و ملا

رخ نپیچیده از عذاب و بلا

بوده در حکم مرشدی ز نخست

برده فرمان اوستادی چست

دل خود را به خون بپرورده

نفس خود کشته خون خود خورده

چارهٔ نفس خود توانسته

سِرّ نصّ و دلیل دانسته

فارغ از حجّت و قیاس شده

در نهان آدمی شناس شده

کرده دوری ز راه معنی، دور

گشته نزدیک با معالم نور

در ولایت به مسند شاهی

بر نشسته ز روی آگاهی

نه ز ردّ خَسی دلش رنجه

نز قبول کسی قوی پنجه

گفته جانش به صبر ایّوبی

سخت را سست و زشت را خوبی

نه کسی را گرفت بر کارش

نه شکن در فنون گفتارش

گشته یار از کتاب و از سنّت

طالبان را به سعی بی‌ منّت

وقتشان بر سر زبان راند

که: خدا خواهد و خدا داند

بر تو هر مشکلی که گیرد عقد

کندش کشف بر تو در دم نقد

روح در عرش و جسم در زندان

چهرهٔ او گشاده، لب خندان

اگرَش مال کم شود شادست

و گر افزون شود برش بادست

دنیی او ز بهر دین باشد

خرمنش بهر خوشه‌چین باشد

شهرهٔ شهرها به پاک روی

بازوی او به عقل و شرع قوی

دل او از ریا بپرهیزد

نورش از نور کبریا خیزد

هر چه خواهد فلک فراخور او

دمبدم حاضر آورد بر او

شغل او بهجت و سرور بود

کارش ارشاد یا حضور بود

از پی جمع ساز و آلت او

کرده ایزد به خود کفالت او

مظهر حقّ و مظهر تحقیق

بر خلایق دلش رحیم و شفیق

دیدن و داد او مبارک فال

خبر و یاد او همایون حال

روی او هیبت و وقار دهد

خوی او لطف خلق بار دهد

مس به بویش ز دور زر گردد

خس به یادش به از گهر گردد

هر که با او نشست شاهی شد

وانکش آمد به دست ماهی شد

گر مرید کسی شوی این کس

این طلب کن، که در جهان این بس

این کسان باز دست سلطانند

وآن دگرها مگس همی رانند

به چنین پیر دست شاید داد

که جوان را کند ز بند آزاد

گذاشتن پاسخ