چرا به مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام اینقدر اهمّیّت داده می شود ؟

qw

حضرت آیت الله سیّد طیّب جزایری دامت برکاته در سه شنبه ۱۸ جمادی الاولی ۱۴۳۳ ( ۱۳۹۱/۱/۲۲ ) فرمودند :یک مجلس در شهر لاهور برگزار می شد و بسیار پرجمعیّت بود. جمعیّت به قدری زیاد بود که منبر را در خیابان ( در چهار راه ) می گذاشتند و نه در حسینیّة. در پاکستان اکثریّت ( ۷۰ یا ۸۰ درصد ) سنّی هستند. سنّی ها از حکومت درخواست کردند که « این مجلس را ممنوع کن. شیعیان حسینیّة دارند ، چه داعی هست که در خیابان منبر بگذارند ؟! بروند در خانه هایشان و در حسینیّة هایشان … اینها حرفهایی می زنند که موجب دل آزاری ما می شود و ما ناراحت می شویم. » حاکم هم به شیعیان گفت گه سنی ها چنین چیزی گفته اند. گفتند : « این مجلس چیزِ تازه ای نیست و ما آن را چندین سال است که داریم و سنّتِ مستمرّه است. نمی شود آن را تعطیل کرد. » بین شیعه و سنّی توافق شد که منبر اشکالی ندارد امّا از بلندگو استفاده نشود. این قضیه در دوازدهم محرّم سال ۱۹۶۴ میلادی اتّفاق افتاد. من در شهر دیگر بودم و از آنجا برای مجلس می آمدم. از قطار پیاده شدم ،‌سوار [ ماشین ] شدم و دوباره پیاده شدم در آن محلّة و داشتم می رفتم  که دیدم عدّه ای دارند از طرف مجلس فرار می کنند و می آیند. گفتند : « شما علّامهء جزایری هستید ؟‌ « گفتم « بله » گفتند : « آقا نروید ! سنّی ها هجوم آورده اند و می خواهند شما را بکشند. حمله شان هم خیلی حملهء عظیمی است. » گفتم : « شما اگر نامرد هستی برو ! من نامرد نیستم ! » آنجا که رفتم دیدم گارد پلیس مسلّح نشسته است. همه برای تعظیم من بلند شدند و مرا بین خودشان نشاندند. مردم آنجا روی منبر پیش خوانی [ = مدّاحی ] می کردند. رئیس پلیس گفت : « آقا بالا را نگاه کنید. روی پشت بامها هزارها سنّی و همه مسلّح هستند. خواهش می کنم صرف نظر کنید. همین مدّاحی که می کنند خوب است ،‌ شما منبر نروید. خطر جانی دارد. » گفتم : « من ترسو نیستم و منبر می روم. » گفت : « پس شما از بلندگو استفاده نکنید. » ، گفتم : « خیلی خوب ». من رفتم بالای منبر. بانی مجلس یواشکی میکروفُنی به من داد و گفت : « این را زیر عبا بگیرید تا کسی نبیند. » میکروفُن را زیر عبا گرفتم و دستگاهش هم پایین بود. سخنرانی را شروع کردم. خلاصهء سخنرانی ام این بود بدون بسم الله و بدون خطبه گفتم : « ایّها الناس ! شما برای چه اینجا آمده اید ؟! و برای چه اینجا جمع شده اید ؟! من نمی دانم ،‌من اهل لاهور نیستم. تازه از قطار پیاده شده ام. خبری هست ؟! » اینها متعجّب شدند که این چه می گوید ؟! گفتم : « ممکن است کسی بگوید اینها برای حسین جمع شده اند ، امّا حسین ها هزارها هستند ؛ هر روز هزارها حسین به دنیا می آیند و هزارها حسین از دنیا می روند. هیچ اهتمامی هم به آنها نمی شود. این کدام حسین است که اینقدر برای وفاتش اهتمام می شود ؟ ممکن است کسی بگوید این حسین آن است که نوادهء محمّد است. امّا محمّد هم زیاد است که هر روز به دنیا می آیند و از دنیا می روند و کسی هم به آنها اهتمامی ندارد. می گوید : این محمّد خاتم النبیّین است ، سیّد المرسلین است ، محبوبِ « الله » است. پس این اهتمام به خاطر حسین نیست و به خاطر محمّد هم نیست. حسین اگر نسبتی با محمّد نداشت هیچ مقامی نداشت ، محمّد هم اگر رسول الله نبود هیچ مقامی نداشت. پس این مجلس ، مجلس حسین نیست مجلس محمّد است ، مجلس محمّد هم نیست مجلس « الله » است. در کربلا حسین کشته نشد ، « الله » کشته شد. وقتی که خنجر شمر جاری شد بر گلوی حسین و قاتلینش صدا به تکبیر بلند کردند ندا آمد از بین زمین و آسمان که :

و یکبّرونَ اذ قتلوک و انّما     قتلوا بک التکبیر و التهلیلا

 این تکبیر بود که در کربلا کشته شد و این تهلیل بود که در کربلا کشته شد. »

سنّی و شیعه شروع به گریه کردند ! گفتم : « اگر کسی به خاطر حسین آمده ، از این جا برود ، هر کسی برای محمّد آمده ،‌از این مجلس برود ، اگر کسی برای « الله » آمده بنشیند. » یک ساعت سخنرانی کردم و بسیار سخنرانیِ موفّقی بود. آنجا هم خدا به من کمک کرد و مرا – در حالی که تنها بودم و کسی هم با من نبود – از مرگ حتمی نجات داد.

گذاشتن پاسخ