نکته بیست و پنجم ( استعدادهایت را به هر کسی نشان نده )

آن گونه که در « سیر باختر » تألیف « وو چنگ نن » آمده ، « هسینگ چو » ( همان « وو کونگ » ) ، میمونی بود که به خاطر تلاشی که داشت و نیز به دلیل شرائط ذاتیش ، و بعد از آن که سالها تحت تعلیمِ استاد خود به ریاضت مشغول بود ، توانست به قدرتهای خارق العاده ای دست یابد ، امّا همچنان گرفتار نفسانیّات خود بود …

Huangshan-Mountain-China1 - Copy

یک شب ، در اواخرِ آن سالهایی که نزد استادش بود ، شاگردان زیر درختی به گفتگو مشغول بودند. از « وو کونگ » پرسیدند : « اقبال شما بسیار بلند است که رازهای استحاله را می شناسید ، آیا توانسته اید آنها را به مرحلهء عمل درآورید ؟ » وو کونگ گفت : « البته که می توانم. » شاگردان دوباره گفتند : « امشب زمان سرگرمی است ، میل دارید دانسته هایتان را به ما بنمایانید ؟ » گفت : « امشب هرچه را بخواهید به شما نشان خواهم داد. » گفتند : « خوب ، پس دوست زرنگ به شکل کاج درآیید. » ووکونگ ورد مناسب را خواند و با لرزی به یک درخت کاج تبدیل شد. شاگردان ، شگفت زده دست زدند و به صدای بلند خندیدند.

مرشد بزرگ که سر و صدا را شنیده بود در حالی که بر عصایش تکیه داشت ظاهر شد و پرسید : « سبب این سر و صداها چیست ؟ » در حالی که حاضران پاسخ می دادند « گفتگو می کردیم ، شلوغ نمی کردیم » ووکونگ وحشت زده به قیافهء اصلیش رجعت کرد و داخل صف شد. مرشد گفت : « شما سر و صدای غریبی راه انداخته بودید. » مرشد در حالی که غرولند می کرد ادامه داد : « و این رفتار بهیچوجه مناسب مردمی که قصد اصلاح زندگیشان را دارند نیست. چطور جرأت می کنید به قهقهه بخندید ؟ » جوانان گفتند : « ما هیچ چیز را از شما مخفی نمی کنیم. هم اکنون وو کونگ قدرتهایش را نشان میداد ، پس خودش رابه شکل کاج درآورد و همین اسباب خنده شد. درخواست بخشش داریم. » بعد از آن تمام شاگردان در مقابل مرشد سجده کردند. مرشد فریاد زد : « کافی است ، بلند شوید ! »

پس وو کونگ را به گوشه ای برد و این سخنان را گفت : « این درست است که خود را از سر لافزنی به شکل کاج درآوردید ؟ به این چیزهایی که می گویم گوش دهید : وقتی مرد زرنگی را می بینید علاقمند می شوید رازهایش را بفهمید ، به همین ترتیب وقتی شما استعدادهایتان را نشان می دهید دیگران علاقمند دستیابی به آنها می شوند ، حال شما امیال خطرناکی را بر انگیخته اید. پس دو حالت پیش می آید ، یا باید رازهایتان را با دیگران در میان بگذارید ، یا میل به کارهای زشت و نفرت را در آنها برانگیزید. » وو کونگ سجده کرد و به خطاهایش اعتراف کرد.

مرشد بزرگ گفت : « شما را از بابت رفتارتان سرزنش نمی کنم ، امّا دیگر زمانی است که از اینجا بروید. » بغض وو کونگ ترکید. گفت : « مرشد ، اگر مرا از اینجا بیرون بیاندازید به کجا بروم ؟ » گفت : « فوراً از اینجا بروید ، برگردید به سرزمین قدیمیتان ، در غیر این صورت شما را نخواهم بخشید. » وو کونگ که عظمت گناهش و بی فایدگی گریه و زاری را درک کرده بود از مرشد و شاگردانش اجازهء مرخصی خواست.

مرشد دوباره گفت : « می شود باور کرد که شما کوشش در انجام کارهای بد خواهید داشت و بلاهای زیادی بر سرتان خواهد آمد. در هیچ صورتی حق ندارید بگوئید که شاگرد من بوده اید. اگر در زمان بلا حتی یک کلمه در این باره صحبت کنید من آن را خواهم دانست و آن وقت پوست از سرتان خواهم کند. استخوانهایتان را خرد خواهم کرد و روحتان را به زندانهای زیر زمین خواهم انداخت. و اگر بر خلاف عهدم عمل کنم حاضرم سرم را از دست بدهم ! ».

***

اگر شما استعدادتان و توانایی تان را در جایی که ضروری نیست ابراز و افشا کنید ، از چند جهت مرتکب اشتباه شده اید ؛ یکی از آن جهات این است که وقتی شما این کار را انجام دهید ، طبیعی است کسی که از این توانایی شما مطّلع می شود ، دوست دارد او هم این توانایی را کسب کند و یا حدّاقلّ علاقه مند می شود که از رازهای شما سر در آورد. حال شما یا باید اسرارتان را فاش کنید و یا – اگر چنین نکنید – موجب دلخوری و شاید دشمنیِ او با خودتان می شود. پس در هر حال ضرر کرده اید !

یکی از شروط عامّهء سلوک ( که باید در هر حالی و در هر مقامی مراعات شود ) را « کتوم بودن » ( = عدم افشای اسرار ) دانسته اند. و البته بجز مواردی که اهلش می دانند.

گذاشتن پاسخ