نقد فلسفه ( فصل دوم : فلسفه مخالفینی دارد )

با توجه به آنچه در فصل اوّل گفتیم ، ابتداءً به نظر نمی رسد کسی با فلسفه مخالف باشد. امّا می بینیم که اینچنین نیست ؛ عده ای چه در گذشته و چه در این زمان ، با این علم ابراز مخالفت کرده اند ، و بلکه بالاتر از آن ، عده ای « قُربةً الی الله » و به عنوان تکلیف شرعی و وظیفه ای دینی به مخالفت و مبارزه با آن پرداخته و می پردازند. من تا کنون ، بارها با بزرگان معاصر این جریان در این زمینه گفتگو کرده ام و ساعتها با ایشان در این مورد به بحث پرداخته ام و آثار ایشان و پیشینیان ایشان را ، در حدّ وُسع خود ، خوانده ام و – از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان – خودم روزی در زمرهء ایشان بوده ام !

در همین ابتدا بگویم که بعضی از دلایل مخالفت مخالفین فلسفه ، کاملاً بجا و منطقی است و ان شاء الله بعدها اشاره ای به این دلایل درست خواهم کرد ، امّا حتّی این دلایل متقن نیز ، چنانکه ان شاء الله خواهیم دید ، موجب نفی و طرد کلّی علم فلسفه نمی شود.

به طور کلّی دلایل مخالفین فلسفه دو نوع اند و می توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد :

۱ ) نقدهای ناظر به اصلِ روش فلسفیِ و کلّیّت فلسفه.

۲ ) نقدهای ناظر به محتوای مباحث فلسفی.

در دستهء اوّل ، در مورد اعتبار اصلِ فلسفه خدشه می شود و سعی می شود نادرستی کلّیّت این علم اثبات شود. و در دستهء دوم ، اعتبار بعضی از گزاره های مطرح شده در فلسفه ( مثلاً وحدت وجود ، اصالة الوجود و مانند آن ) زیر سؤال برده می شود.

ان شاء الله در فصول بعد ، هر دو دسته را مورد داوری قرار خواهیم داد و خواهیم فهمید که توفیقشان در ابطال فلسفه تا چه حدّ بوده است.

گذاشتن پاسخ