« صحیفهء سجّادیّة » ؛ کتابی برای سیر و سلوک

يکي از ذخائر و گنجهايي که ما شيعيان داريم – و البتّه خيلي از ما هم قدر آن را نمي دانيم – « صحيفهء سجّادية » است.

1351540685657574_large

الحمد لله اين کتاب مکرّر چاپ مي شود و ترجمه ها و شروح متعدّدي هم دارد امّا باز هم آن طور که بايد و شايد به آن توجّهِ لازم نمي شود.

اسم اين کتاب صحيفهء سجّادية است ؛ مجموعه اي از ادعيه اي است که از امام سجّاد عليه السلام نقل شده. امّا – همان طور که ديده ايد – بر روي جلد اين کتاب معمولاً مي نويسند : « صحيفهء کاملهء سجّادية ». يکي از فرق مسلمانها « زيدية » هستند آنها هم صحيفهء سجّادية دارند امّا ادعيهء صحيفهء آنها از تعداد اين صحيفه که در دست ماست کمتر است و به همين دليل است که به اين صحيفه « کاملة » گفته مي شود.

جمال السالکین علّامه شيخ محمّد تقي مجلسي – رضوان الله عليه ( پدر علّامهء مجلسی رحمة الله علیه مؤلّف « بحار الانوار » و مشهور به « مجلسیِ اوّل » ) مي گويد که من صحيفهء سجّادية را از امام زمان عليه السلام روايت مي کنم ( بحار الانوار ، ج ج ۱۰۷ ، ص ۴۳ ) ؛ يعني اين طور نيست که صِرفاً از اساتيدم و آنها هم از اساتيدشان و همينطور تا برسد به معصوم عليه السلام. بلکه من مستقيماً آن را از امام زمان صلوات الله عليه نقل مي کنم. من قضية اش را به صورت خلاصه ذکر مي کنم تا اهمّيت صحيفهء سجّادية قدري بيشتر معلوم شود :

ایشان در یکی از کتابهای عربی شان مي فرمايد « اِنّي كُنتُ في أَوائِلِ البُلوغِ طالِباً لِمَرضاةِ اللهِ تَعالى » من در اوائل بلوغ ، در نوجواني طالب رضاي خدا بودم « ساعياً في طَلَبِ رِضاه » در اين راه سعي مي کردم ، تلاش مي کردم « وَ لَم يَكُن لي قَرارٌ إِلّا بِذِكرِ اللهِ تَعالى » و به جز با ذکر خدا قرار و آرام نداشتم. تا اينکه بين خواب و بيداري ( بين خواب و بيداري يک عالَمي است ديگر ) ديدم که حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه در فلان محل از فلان مسجد در اصفهان ايستاده اند « فَسَلَّمتُ عَلَيهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيه » من به ايشان سلام کردم و خواستم پاي ايشان را ببوسم که حضرت نگذاشتند و من دست ايشان را بوسيدم. بعد شروع کردم از ايشان در مورد بعضي از مسائل سؤال کردن » تا اينکه مي گويد : « ثُمََّ قُلتُ : يا مَولايَ لا يَتَيَسَّرُ لي أَن أَصِلَ إِلى خِدمَتِكَ كُلََّ وَقتٍ فَأَعطِني كِتاباً أَعمَل عَلَيهِ دائِماً » عرض کردم من هر وقت که بخواهم که نمي شود به خدمت شما برسم ، کتابي به من بدهيد که هميشه طبق آن عمل کنم. حضرت فرمودند براي تو کتابي به « مولانا محمّد تاج » دادم. » مرحوم مجلسي مي گويد « من در آن موقع اين شخص را مي شناختم. امام فرمود برو و اين کتاب را از او بگير. من از درِ مسجد خارج شدم به فلان محل رفتم. وقتي آن شخص مرا ديد گفت : تو را امام زمان عليه السلام به نزد من فرستاده ؟ گفتم : بله. از کيسه اي که همراهش بود کتاب قديمي اي در آورد که وقتي آن را باز کردم فهميدم که کتاب دعاست. کتاب را بوسيدم ، بر چشمم گذاشتم و به سمت امام زمان سلام الله عليه بر گشتم و از آن حالت « بين خواب و بيداري » بيرون آمدم. امّا آن کتاب پيش من نبود. به خاطر از دست دادن آن کتاب شروع به تضرّع و گريه کردم تا اينکه صبح شد. در ذهنم اين طور بود که اين « مولانا محمّد تاج » که امام زمان عليه السلام به من فرمودند ، شيخ بهائي است چون اوّلاً اسم ايشان محمّد است و ثانياً در بين علماء مشهورند و به همين دليل امام عليه السلام لقب تاج را به ايشان داده اند چون ايشان مثل تاج که روي سر پادشاهان پيداست ، در بين علماء مشهور و معروف است. وقتي که از نماز صبح و تعقيبات فارغ شدم به محلّ تدريس شيخ بهائي رفتم و قدري نشستم تا ايشان از کاري که داشتند فارغ شدند و در حالي که گريه ام گرفته بود قضيه را به ايشان گفتم. شيخ بهائي گفت : « أَبشِر بِالعُلُومِ الإِلهيّةِ وَ المَعارِفِ اليَقينيَّة وَ جَميعِ ما كُنتَ تَطلُبُ دائِماً » بشارت بده که علوم الهية و معارف يقينيّة و آن چيزهائي که دائماً دنبالش بوده اي را به دست مي آوري. » مرحوم مجلسي – رحمة الله عليه – مي فرمايد : « شيخ بهائي اين بشارت را به من داد امّا « فَلَم يَسكُن‏ قَلبي وَ خَرَجتُ باكياً مُتَفَكِّراً » قلب من آرام نشد با همان حال گريه و در حالي که فکرم مشغول بود بيرون آمدم. تا اينکه به ذهنم رسيد که به همان محلّي بروم که در عالم خواب به آنجا رفته بودم. وقتي که به آنجا رسيدم مردي صالحي را ديدم که اسمش « آقا حسن » و ملقّب به « تاجا » بود. به من گفت : فلاني ، تعدادي کتب وقفي پيش من هست ، اينها را که به بعضي از طلبه ها مي دهم شرائط وقف را رعايت نمي کنند ، امّا تو رعايت مي کني ، بيا اين کتابها را ببين هرچه خواستي ببر. وقتي که به محلّ کتابها رسيديم اوّلين کتابي که به من داد همان بود که در عالم خواب آن را ديده بودم. من گريه ام گرفت و با اينکه اوّل قرار بود هرچه کتاب خواستم ببرم ، گفتم « يَکفيني » همين بس است. »

بعد شرح مي دهد که چگونه به نشر صحيفهء سجّادية اقدام کرده و در آخر مي فرمايد : « وَ الَّذي أَعطاني اللهُ تَعالى مِنَ العُلومِ بِسَبَبِ الصَّحيفَةِ لا أُحصيها » آن علومي که خداي تعالي به سبب صحيفهء سجّادية به من عطا فرموده از بس زيادند نمي توانم آنها را بشمارم.

گذاشتن پاسخ