سخنی با مخالفان فلسفه

« وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً » ( الإسراء ، ۳۶ )
« و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد. »

***

مخالفت با فلسفه سابقه ای طولانی دارد و شاید از زمانی که این علم به وجود آمد ، وجود داشته است. قصد ما در اینجا بیان تاریخچه و یا قضاوت در مورد آنچه موافقان و مخالفان فلسفه می گویند نیست. بلکه از آنجا که مدّتی است عدّه ای با تبلیغات فراوان سعی در ترویج این مخالفت و بیان ضدّیّتِ فلسفه با دین دارند ، به نظر رسید تذکّر نکاتی لازم باشد. در این جا سه نکته را ذکر می کنیم و بقیه را به وقتی دیگر وامیگذاریم :

نکتهء اوّل : من نه از موافقان فلسفه هستم و نه از مخالفان آن ! به نظر من فلسفه – فی نفسه – یک علم است مثل همهء علوم دیگر ، و معلوم است که طرح مخالفت یا موافقت با یک علم ، خود ، کاری غیر علمی است ! این کار مثل کار کسانی است که در دوره ای از تاریخ با علم طبّ مخالفت می کرده اند.

فلسفه عبارت است از دانشی که در طیّ آن همه یا بعضی از مسائل کلّیِ عالَم مورد بررسی و حلّ و فصل قرار می گیرد ؛ مسائلی همچون : وجود و ماهیّت ، زمان ، مکان ، مادّه و صورت ، انواعِ کلّیِ مادّه ، مقایسهء میان موجودات مادّی و مجرّد ، وجوب و امکان ، توحید و … .

آیا می توان با طرح این مسائل و تلاش برای حلّ آنها مخالفت کرد ؟!

اگر در راه حلّ و فصل این مسائل ، تنها از عقل بشری استفاده شود ( چنانکه معمولاً فلاسفه این گونه عمل می کنند ) ، آن فلسفه یک علم بشری بوده و ممکن است نتیجه ای که از آن به دست می آید – مثل همهء علوم بشری – درست و یا اشتباه باشد و بنابراین به هیچ وجه ما را از قطعیّاتِ علومی که متّصل به وحی هستند بی نیاز نخواهد کرد.

به نظر حقیر بهتر است بیش از همهء مسائل و پیش از همه چیز این نکته را مشخّص و تبیین و ترویج کرد که بدون اتّصال به وحی هیچ تضمینی برای یک مسألهء علمی نیست ؛

عُلومُ الناسِ کُلّهم هَباءُ

سوا ما عَلّمتهُ الأنبیاءُ

حَقائق أَودَعُوها فی کُهُوفٍ

لِتَکشِفَ عَن مَداها الأَوصیاءُ

نکتهء دوم : با توجّه به آنچه در نکتهء اوّل گفته شد و اینکه تا کنون دهها و شاید صدها مکتب فلسفی در طول تاریخ و در سرتاسر جهان به وجود آمده است که بعضی از آنها کمترین قرابتی با هم ندارند ، آیا بهتر نیست بجای اینکه خود را مخالف « فلسفه » بدانیم ، مخالفت با فلان مکتب فلسفی ( مثلاً « حکمت متعالیه » ) و یا فلان مسألهء فلسفی ( مثلاً « اصالت وجود » ) را مطرح کنیم ؟

آیا عنوان « فلسفه » گرفتار نوعی خباثت و نجاست ذاتی است که باید به محو آن کمر بست ؟! و یا اینکه تمامیِ آن دهها و یا صدها مکتب فلسفی در همه و یا اکثر مسائل مشترکند ؟! در صورتی که بدیهی است که اینچنین نیست.

نکتهء سوم : در مورد مخالفین فلسفه شبهاتی وجود دارد ؛ به عنوان مثال چندی قبل در محضر یکی از علمای ربّانی حفظه الله که از قضا خود ، از مخالفان مطرح شدن بیش از حدِّ علومی همچون فلسفه و عرفان است ( و مکرّر از ایشان در ردّ و طعن بر اصحاب عرفان مطالبی شنیده ام ) بودم. ایشان فرمود : « به نظر من این افراد [ کسانی که به طور علنی و با تبلیغات ،‌ با فلسفه مخالفت می کنند ] غرضی سیاسی دارند و آن ضربه زدن به نظام حکومتی ایران است ؛ چراکه بسیاری از افراد مؤثّر در این نظام از کسانی هستند که تمایلات فلسفی دارند و چون آنها نمی توانند به شکل علنی به مخالفت با نظام بپردازند ، از این طریق وارد شده اند. »  ‌

به نظر من کلام ایشان ( حدّاقلّ ‌در مورد آنهایی که من می شناسم و بعضی از آنها از اساتید خود من و از اتقیا و صلحاء هستند ) درست نیست ،‌امّا مسائلی هست که در اذهان بعضی از دلسوزان وجود دارد و این شبهه و امثال آن را قوی تر می کند ؛ مثلاً : چرا علی رغم بحثهای مکرّری که صورت گرفته و معلوم شده مخالفت با عنوان « فلسفه » نادرست است و … ( به همان معنایی که در نکتهء اوّل و دوم ذکر شد ) باز بر این رویّه اصرار می شود ؟ آیا تعمّدی در کار است ؟

و سؤال دیگر : دفاع از دین در برابر افرادی همچون حسین حاج فرج دبّاغ ( مشهور به عبد الکریم سروش ) و مانند او ( که از قضا در شمار مخالفان حکومت فعلی ایران هستند ) از ناحیهء کسانی انجام می شود که به فلسفه مشهورند ، چرا از ناحیهء بزرگانی که به مخالفت با فلسفه برخواسته اند این دفاع صورت نمی گیرد ؟ آیا شبهاتی که افرادی مثل عبد الکریم سروش – تقریباً – در همهء مسائل اصلیِ دین مطرح کرده اند و موجب گمراهی انسانهای بسیاری شده است ( انسانهایی که به احتمال قوی تعدادشان از آشنایان و ( به قول آقایان ) فریب خوردگان با امثال حکمت متعالیه بیشتر است ) مهم نیستند ؟

گذاشتن پاسخ