چند نکته از اتوبیوگرافی « مارکز »

تا چند روز پیش ( دقیقاً تا ساعت ۱۶:۰۵ روز سه شنبه دوم ماه رمضان ۱۴۳۵ = دهم تیر ۱۳۹۳ ! ) با جناب « گابریل گارسیا ماکز » محشور و مأنوس بودم و احوالات او را بر اساس اتوبیوگرافیِ او پی می گرفتم. یکی از ثمرات این مطالعه ، پی بردن به نکاتی است که در واقع عوامل موفّقیّت او به عنوان یک نویسندهء چیره دست محسوب می شوند و نیز نکات و – به قول اهل علم – فوائد دیگری که ان شاء الله به بعضی از آنها اشاره خواهم کرد.

wh

فصل اوّل : عوامل موفّقیّت

بر اساس آنچه من از متن مذکور فهمیده ام ، عواملی که باعث موفّقیّت مارکز در نویسندگی شده را می توان به دو بخش تقسیم کرد : عوامل درونی و عوامل بیرونی.

بخش اوّل ( عوامل درونی ) :

۱ ) گفتگوها و مباحثات ادبی ؛ این گفتگوها در محیطهای مختلف ( معمولاً در کافه ها ) ، و پیرامون موضوعات ادبی و احیاناً اجتماعی ، سیاسی و مانند آن ، برگزار می شد.

۲ ) مطالعهء بسیار زیاد در موضوعات مختلف و بخصوص ادبیّات.

۳ ) در ابتدای کار ، تقلید از بعضی از آثار فاخر داستانی ، و در ادامه ، تکمیل و خروج از تقلید در نویسندگی و حرکت به سمت استقلال.

۴ ) تکامل در فنّ نویسندگی در طول زمان. به مرور ، نقایصش را در فنّ داستان نویسی تکمیل می کرد.

۵ ) ارتباط ( و أحیاناً دوستیِ نزدیک ) با افراد و شخصیّتهای متعدّد ( مثلاً فیدل کاسترو و … ). این قبیل ارتباطات ، نقش مهمّی در شکل گیری شخصیّت او به عنوان یک نویسنده داشته است.

۶ ) سخت کوشی و آموختن دائم یا تقریباً دائم.

۷ ) عشق و شوریدگی نسبت به ادبیّات یا داستان و مانند آن. به عنوان مثال ، در فصل هفتم ، وقتی در مورد تغییراتی که در ظاهرش ، متناسب با « ترقّی اجتماعی » اش ، پدیدار شده بود ، سخن می گوید ، می نویسد : « امروز می دانم که ظاهر گداوارم نه به خاطر فقر یا شاعرپیشگی ام ، که به خاطر آن بود که توانم به شکلی عمیق صرف حلّ مشکلاتِ عمیقی می شد که بر سر راه آموختن شیوهء نوشتن وجود داشت. »

۸ ) سلامت روانی. جلوه ای از این سلامت را می توان در قضیهء ترک سیگار مشاهده کرد ؛ او پس از آنکه آثار وخیمی که سیگار کشیدن بر او داشته است و ماجرای تلاش ناموفّقش برای ترک سیگار را بازگو می کند می گوید : « ناگهان چشمانم باز شد. هرگز نفهمیدم چرا و دلم نمی خواست بدانم ، امّا سیگاری را که تازه روشن کرده بودم در جاسیگاری خاموش کردم ، و بدون هیچ اضطراب یا ندامتی در زندگی ام دیگر سیگاری نکشیدم. ».

۹ ) تسلیم نشدن در برابر فقر و … ، او دوره های متعدّد و سختی را با فقر و در به دری طیّ کرده است.

۱۰ ) سفرهای بسیار. او در ابتدا به مناطق مختلفی از کشور خودش ( کلمبیا ) سفر می کرد و بعدها سفرهای متعدّد خارجی نیز به آن اضافه شد.

۱۱ ) توجّه وسواس گونه به کمال متن ، مثلاً دقّت زیاد برای تصحیح متن ( یک جا از آن به « عادت نحس تصحیح متن » تعبیر می کند ! ) و دقت در انتخاب عنوان.

۱۲ ) فراهم کردن ابزارهای داستان نویسی ؛ نظیر جمع آوری منابعی که هرگونه اطّلاعاتی که برای نوشتن متن داستان و تهیّهء محتوای آن لازم است را در اختیار او قرار می داد. یک جا می گوید : « … حتّی کتابچه ای داشتم که در صورت نیاز یکی از شخصیّتهای بی دفاعم چگونگی ارتکاب جنایتی بی نقص را آموزش می داد. »

۱۳ ) شکار سوژه.

۱۴ ) شور زندگی. شاید علاقهء او به خاطرات ، یادگاری ها و …از همین خصیصه ناشی شده ، و یا به عبارت دقیقتر ، جلوه ای از همین ویژگی اش بوده است.

۱۵ ) روحیهء شاعرانه. در آخر اتوبیوگرافیِ ذکر شده « در آن زمان رسم قشنگی بود که بنا بر آن در پشت صندلیِ جلویی [ در هواپیما ] لوازم التحریر می گذاشتند. یک برگه کاغذ با حاشیهء طلا و پاکتی صورتی ، کرم یا آبی از جنس همان کاغذ که گاه معطّر هم بود. در چند سفر گذشته ام همیشه اشعار بدرود می نوشتم و با آن کبوترهای کاغذی می ساختم و وقتی از هواپیما پیاده می شدم ، آن را به هوا می انداختم. »

بخش دوم ( عوامل بیرونی ) :

مهمترین عوامل بیرونی توفیقات مارکز ، مربوط هستند به نقش کم نظیر مادر ، نقش پدر و تأثیراتی که فضای خانواده بر او داشته است.

مادر او ، زنی بود باهوش ، با قدرت مدیریّت بالا ، سازگار با شرایط مختلفی که در زندگی پیش می آمد ( مثل فقر ، جابجایی های مکرّر به دلیل تغییر شغل همسر ) ، با ایمان و با اعتماد به نفس بالا.

مارکز از پدر کمتر تعریف می کند ، امّا با این وجود از آرامش و خیال پردازی و علاقهء شدید او به مطالعه سخن می گوید.

خانوادهء مارکز ، خانواده ای پر جمعیّت ( با پانزده بچه ، و در دوره هایی ، به همراه بزرگترهایی از فامیل ) ، شوخ طبع و غنی از نظر اجتماعی ، فرهنگی و عاطفی بوده است.

فصل دوم : نکات دیگر

۱ ) او تحصیلاتی غیر موفّق و غیر مرتبط با ادبیّات داشته است.

۲ ) او همین اتوبیوگرافی را نیز با شکلی خارق العاده و شبیه بعضی از رمانهایش نوشته است. بخصوص پایان دادن به آن ، به نظر من بسیار شگفت انگیز است.

۳ ) همانطور که قبلاً هم گفتیم ، مارکز دوره های متعدّدی را با فقر و آواره گی دست و پنجه نرم کرد ، امّا به مرور در اثر استقامت ، اوضاع و احوالاتش از این جهت نیز بهتر شد.

۴ ) ضعف مزمن در املاء ! یکجا ( در فصل سوم ) وقتی خاطرات دوران مدرسه اش را نقل می کند می گوید : « … به خصوص در مورد املا که در خلال دوره ای که در مدرسه گذراندم ، شده بود خار در گلویم ، و هنوز هم نمونه خوانهایی را که نسخه های اصلیِ نوشته هایم را می خوانند ، حیرت زده می کند. خوش نیّت ترین هاشان خود را با این تصوّر آرام می کنند که آن غلط دیکته ها فقط اشتباهات حروفچینی هستند. »

گذاشتن پاسخ