آیا یک مسلمان می‎تواند درمواجهه با اعلامیه حقوق بشر آموزه‎های قطعی دین خود را کنار بگذارد ؟

پرینت

[ سیّد محمّد روحانی ، منبع : هفته نامهء پنجره ]

این روز‎ها صحبت از «حقوق بشر» نقل تمامی محافل سیاسی، به خصوص در سطح بین‎الملل است. درست شبیه «پیروی از یک مد»، هر دولتی که با دولت دیگر اختلاف پیدا می‎کند، در اولین فرصت اعلام می‎دارد که طرف مقابل حقوق بشر را در داخل مرز‎های خود، به نوعی نقض کرده است. طرف مقابل هم معمولا می‎داند چگونه باید جواب دهد. فورا اعلام می‎کند دولت مخالف ما بهتر است به فکر موارد متعدد نقض حقوق بشر در داخل خاک خودش باشد! تقریبا تردیدی وجود ندارد که در این مناقشات، همه به نوعی «راست» می‎گویند. اما به همان میزان که «راست» می‎گویند، «مطمئنیم» که «دروغ» هم می‎گویند! یعنی هیچ کجای دنیا را نمی‎توان پیدا کرد که حقوق بشر در آن نقض نشود. اما در عین‎حال می‎دانیم، «آخرین» چیزی که دل سیاست‎مداران به‎خاطرش «می‎تپد»، همان «حقوق بشر» است. غربی‎‎ها که این‎روز‎ها «سبک زندگی» خود را به شکل یک «سرمشق» به همه ملت‎‎ها تحمیل کرده‎اند، در این‎باره هم سرمشقند. «استفاده ابزاری» از حقوق بشر، یا اگر تعبیر «دیپلماتیک» آن را بیش‎تر می‎پسندید، ارائه «استاندارد‎های دوگانه» برای حقوق بشر، امروزه به یکی از مهم‎ترین هنر‎های سیاست‎مداران غربی تبدیل شده است. اما بحث ما در خصوص حقوق بشر کاری به هیچ‎کدام از این حرف‎‎ها ندارد. ما نه می‎خواهیم درباره استفاده ابزاری غربی‎‎ها از حقوق بشر سخن بگوییم و نه می‎خواهیم درباره موارد متعدد نقض حقوق بشر توسط آن‎ها حرف بزنیم. بحث امروز ما یک بحث «کبروی» است نه «صغروی». یعنی می‎خواهیم کمی ریشه‎ای‎تر به موضوع نگاه کنیم و فارغ از این‎که «حقوق بشر» در کجا رعایت یا نقض شده، درباره «اعلامیه حقوق بشر»، از نقطه نظر «فلسفی»، و مخصوصا «نسبتی که با دین پیدا می‎کند»، اندکی تأمل کنیم.

مسأله بسیار ساده است. می‎دانیم تکیه‎گاه همه حرف‎‎ها در خصوص حقوق بشر، بیانیه‎ایست که بعد از جنگ جهانی، در سازمان‎ملل‎متحد مورد تصویب قرار گرفته است. ما می‎خواهیم «فارغ از محتوای این بیانیه»، این پرسش را مطرح کنیم که: آیا «اعلامیه حقوق بشر» یک متن «مقدس» است و باید بدون چون‎وچرا آن را پذیرفت؟ اگر کسی بگوید بله، آن‎گاه باید پاسخ دهد: پس چرا طرف‎داران غرب ادعا می‎کنند که به هیچ امر مقدس و بی‎چون‎و‎چرایی در این عالم قائل نیستند؟ اما اگر بگوییم نه ـ که قاعدتا هم جواب درست همین است ـ آن‎گاه با سؤال مهم‎تری مواجه می‎شویم. وقتی می‎خواهیم درباره «اعلامیه حقوق بشر» به «نقد و بررسی» بنشینیم، «دین و آموزه‎‎های دینی» ما چه جایگاهی در این بررسی‎‎ها و نقادی‎‎ها خواهند داشت؟ آیا یک «مسلمان» می‎تواند هنگام بررسی و نقد و نظر درباره هر چیزی ـ و من‎جمله، اعلامیه حقوق بشر ـ «قرآن» و «آموزه‎‎های قطعی دین» خود را کنار بگذارد؟

در میان ما، این سؤال بیش از همه، متوجه کسانی است که خود را «اصلاح‎طلب» می‎خوانند. در جبهه شلم‎شوربایی که «به قول خودشان»، سروش تا گوگوش (!) را شامل می‎شود، البته هستند کسانی که «هیچ حجیتی» برای «قرآن» و «منابع دینی» قائل نیستند. اما اگر هنوز در میان آن‎ها کسانی پیدا می‎شوند که این‎طور فکر نمی‎کنند، خوبست برای یک‎بار هم که شده، صریح و ساده به این سؤال پاسخ دهند که آیا قرآن را کلام «خدا» می‎دانند یا نه؟ و اگر پاسخ‎شان مثبت است، آیا معتقدند «کلام خدا» باید «معیار درستی و غلطی» کلام انسان‎ قرار گیرد یا کلام انسان‎‎ها باید معیار درستی و غلطی کلام خدا باشد؟ توجه کنید: ما هنوز وارد بررسی جملات و عبارات اعلامیه حقوق بشر «نشده‎ایم». در واقع بحث ما یک بحث «روش‎شناسانه» (Methodologic) است. ممکن است اعلامیه حقوق بشر را بررسی کنیم و احیانا ببینیم همه جملات و عباراتش از نظر ما «خوب» و «مقبول» است. اما پیش از آن‎که وارد این بررسی شویم، باید به این سؤال جواب دهیم که: اگر فرضا، جایی از «اعلامیه حقوق بشر» با «قرآن» ناسازگار افتاد، و هیچ راهی برای توجیه و رفع این تعارض باقی نماند، ما «قرآن» را «ملاک اعتقاداتمان» قرار خواهیم داد یا «اعلامیه حقوق بشر» را؟

واضح است که برای یک «مسلمان» هیچ متنی «مهم‎تر» و «برتر» از قرآن وجود ندارد. یک مسلمان، قرآن را «کلام خدا» می‎داند و درستی هر کلام دیگری را با کلام خدا می‎سنجد. تنها چیزی که «مستقل از قرآن» می‎تواند ـ و باید ـ مورد نظر یک مسلمان واقع شود، «احکام بدیهی عقل» است. «بدیهیأت عقلی» در واقع همان مبانی و اصولی هستند که با کمک آن‎ها «وجود خدا»، «وجود پیغمبر»، و «کلام خدا بودن قرآن» به «اثبات» می‎رسند. پس از آن‎که «ثابت» شد «قرآن کلام خداست»، پذیرفتن هر قضیه‎ای ـ البته به جز همان «اصول فلسفی» و نتایجی که «منطقا» از آن اصول به دست می‎آیند ـ در گرو این است که با قرآن «سازگار» باشد.

مسلم است که «بیانیه حقوق بشر» از سنخ «اصول منطق» و «بدیهیأت عقلی» نیست. بنابراین، ما مسلمانان هنگامی می‎توانیم به اعلامیه حقوق بشر پایبند باشیم که محتوای این اعلامیه با قرآن و آموزه‎‎های قطعی دین ما سازگار باشد. اما واقعیت این است که دنیای غرب، عملا از ما می‎خواهد «مستقل از دین» و اعتقادات دینی خود، برای این اعلامیه «ارزش» و «اعتبار» قائل شویم.

برای روشن‎تر شدن موضوع، اجازه دهید مثالی بزنیم. حتما شما می‎دانید که یکی از مسائل بسیار بحث‎برانگیز در تاریخ علم حقوق، مسأله «مجازات اعدام» است. هنوز هم در میان نظریه‎پردازان فلسفه حقوق، این پرسش مطرح است که: آیا ما حق داریم برای برخی از جرائم، حکم اعدام تعیین کنیم یا این‎که بهتر است این حکم به‎طور کامل لغو شود؟ از قدیم‎الایام تا به امروز، عده‎ای طرف‎دار لغو مجازات اعدام بوده‎اند و عده‎ای مخالف آن. من فعلا نمی‎خواهم در این‎باره مفصل بحث کنم فقط می‎خواهم بگویم که نه مجاز دانستن حکم اعدام از زمره اصول مسلم منطقی و فلسفی است و نه غیرمجاز دانستن آن. اما یک موضوع مسلم است: ما به‎عنوان یک «مسلمان» چاره‎ای نداریم جز این‎که «نظر دینمان» را درباره حکم اعدام سؤال کنیم. اگر قرآن و روایات معتبر دینی، حکم اعدام را جایز ندانسته باشد، ما با چه مجوزی می‎توانیم به خودمان اجازه دهیم که کسی را اعدام کنیم؟ و متقابلا، اگر برای برخی از جرائم، قرآن و روایات معتبر دینی، با قاطعیت حکم اعدام را لازم دانسته باشد، ما با چه استدلالی می‎توانیم از این حکم سرپیچی کنیم؟

حالا فرض کنید ـ فقط فرض کنید ـ اعلامیه حقوق بشر، بر خلاف آموزه‎‎های مسلم دین ما، خواهان لغو مجازات اعدام ـ مثلا به‎دلیل «خشونت‎آمیز» بودن این حکم ـ باشد. آن وقت تکلیف ما چیست؟ حتما متوجه هستید که بنده حکم اعدام را به‎عنوان یک مثال عرض کردم و در مثال مناقشه نیست. فرض بفرمایید ـ باز هم فقط فرض بفرمایید ـ بر اساس بیانیه حقوق بشر، برخی از مجازات‎‎هایی که در دین ما جایز و بلکه لازم شمرده شده، «خشونت‎آمیز» تلقی شود؛ مثل «شلاق» یا مجازاتی که برای دزدی تعیین شده است. اکنون تکلیف ما چیست؟

همه حرف ما این است که ما ناچاریم بر پایه «ایدئولوژی» و «دینمان» تعیین کنیم که «در چه جا‎هایی خشونت لازم است» و در «چه جا‎هایی ممنوع». «غربی‎ها» هم در این‎خصوص «ایدئولوژی» خاص خودشان را دارند و ـ چنان‎چه در مقالات قبل توضیح دادیم ـ بر خلاف ادعایی که می‎کنند، «به هیچ وجه فارغ از ایدئولوژی نیستند». چیزی که هست، آن‎ها با کمک ابزار‎های تبلیغاتی قدرت‎مندی که در اختیار دارند، «ایدئولوژی خاص خودشان» را به دیگران «القاء» می‎کنند. نتیجه این می‎شود که بسیاری از ما، «تحت تأثیر تفکری که در غرب حاکم است» ـ و هر روز و هر ساعت از طریق فیلم و کتاب و ماهواره و اینترنت به خورد ما می‎رود ـ برخی از «دستورات دینی» خود را «خشونت‎آمیز» تلقی کرده از پذیرفتن آن‎ها ابا داریم. اوج مصیبت زمانیست که می‎بینیم بسیاری از تحصیل‎کردگان ما، حتی به اندازه یک‎چندمی که به «اینترنت» مراجعه می‎کنند، «قرآن خودمان» ـ یا بهتر بگویم «قرآن خدا» ـ را نمی‎خوانند که «خالق هستی» با صدایی پرطنین در آن می‎فرماید: زن و مرد زناکار، هر یک را صد ضربه شلاق بزنید و «در دین خدا»، «دل‎سوزی» شما را «فرا نگیرد»، اگر ایمان دارید به خدا و روزی دیگر. «الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده و لاتأخذکم بهما رأفه فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر» [سوره‎نور، آیه۲]

گذاشتن پاسخ