نکته سی و یکم ( بنمای رخ )

این غزل از عالی ترین اشعار دیوان شمس است. دیوان شمس ( که متعلّق به جلال الدین بلخی است ) خیلی مفصّل است ، و بعضی از اشعار آن ، خالی از سبُکی نیستند ! یعنی بعضی از آن اشعار ، بیشتر حاوی امواج طوفان گونهء احساساتند و نه مشتمل بر دقائق و نکات. امّا شعر زیر این گونه نیست ، بسیار عالی و راقی است. حکایت آن سالک است که چشمش – اگرچه تا حدودی – باز شده ، و اشتهایش برانگیخته شده ، و همّتش بلند گشته ، و دیگر نظام عادی طبیعت او  را قانع نمی کند و عطش او را فرو نمی نشاند. به اندازهء یک کتاب در شرح این ابیات می توان سخن گفت …

بنمای رخ ، که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب ، که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن ! برون آ دمی ز ابر

کان چهرهء مشعشعِ تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز : « بیش مرنجان مرا ، برو ! »

آن گفتنت که «بیش مرنجان»م آرزوست

وان دفع گفتنت که : « برو ! شه به خانه نیست »

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌ هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ ست بی‌ وفا

من ماهیَم نهنگم عمّانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

واللَه که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نورِ روی موسیِ عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایتِ گریان شدم ملول

آن ‌های هوی و نعرهء مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل امّا ز رشک عام

مُهرَست بر دهانم و أفغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند : یافت می‌نشود ، جسته‌ایم ما

گفت : آنک یافت می‌ نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآنِ عقیقِ نادرِ ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکارْ صنعتِ پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی أرکانم آرزوست

گوشم شنید قصهء ایمان و مست شد

کو قِسم چشم ؟! صورتِ ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانهء میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مُردَم ز انتظار

دست و کنار و زخمهء عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقیِ این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی ‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

1 دیدگاه ها

  1. محمد
    اکتبر 23, 2016 12:52 پاسخ

    آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

گذاشتن پاسخ