میرزا محمد اخباری ؛ مجدِّد جریان اخباری گری ، موجی در ایران و عراق در نیمه نخست قرن سیزدهم هجری پدید آورد اما …
به رغم این که در تمام دوره صفویه حتی یک فرقه انحرافی در ایران پا نگرفت، در فاصله سالهای ۱۲۲۰ تا ۱۲۶۰[۱] دست کم سه تحول مهم فکری سیاسی در ایران رخ داد: نخست ظهور مجدد اخباریه به رهبری میرزا محمد اخباری (۱۱۷۸ ۱۲۳۲)، دوم ظهور شیخیه و کشفیه به رهبری شیخ احمد احسایی (۱۱۶۶ ۱۲۴۱ یا ۱۲۴۳) و سید کاظم رشتی (۱۲۱۲ ۱۲۵۹) و سوم ظهور بابیه به رهبری میرزا علی محمد باب (۱۲۳۵ ۱۲۶۶).
منهای حرکت اخباریگری که مسیر خاص خود را داشت، دو حرکت اخیر در ادامه یکدیگر بود، به طوری که شیخ احمد احسایی که از علمای شیعه بود و بین ایران و عراق در رفت آمد، به تدریج مدعیات خاصی مطرح کرد، پس از وی شاگردش سید کاظم رشتی، این ادعاها را توسعه داد و زمانی که درگذشت، ۳۸ نفر مدعی جانشینی او به عنوان باب جدید شدند که معروفترین آنها یکی علی محمد باب و دیگری حاج محمد کریم خان کرمانی بود. یکی بابیه را درست کرد و دیگری شیخیه را.[۲]
یک پرسش مهم این است که این سه حرکت فکری ریشه در چه ساختاری از جامعه آن روزگار داشت، تا چه اندازه به سیاستهای مذهبی فتحعلیشاه و دولتمردان قاجاری مربوط میشد، و بالاخره چرا و چگونه این تنوع بدعت آمیز در جامعه شیعه بروز کرد؟
مردم ایران و عراق طی چندین دهه، به خصوص کربلایی ها، درگیر این مسائل بودند. آنان هنوز از ماجرای میرزا محمد اخباری فارغ نشده بودند که گرفتار ماجرای شیخ احمد احسایی و سپس سید کاظم رشتی شده و دو حمله سخت عثمانیها به این شهر یکی توسط داود پاشا در سال ۱۲۴۱ و دیگری در ذیقعده ۱۲۵۸ توسط نجیبپاشا را متحمل شدند. در همین میانه، ماجرای سید علی محمد باب که از شاگردان سید کاظم رشتی بود و مدعی بابیت برای امام زمان (ع) شد، مطرح شد، وی سپس مدعی نبوت و تأسیس دین جدید شد. همه اینها ریشه در یکسری تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی داشت که لازم است به صورت تطبیقی مورد بررسی قرار گیرد.
پرسش این است که آیا این مسائل نتیجه شکست سنگین ایران از روسها و تبعات ناشی از آن بود یا آن که تسلط تفکر اخباری در قرن دوازدهم و سلطه بیمنازعه احادیث با مضامین خاصی که در برخی از آنها هست چنین نتیجهای برای جامعه شیعه به ارمغان آورد یا آن که بحرانهای سیاسی و اجتماعی عمیقتری که ناشی از حوادث سقوط صفویه همراه آشفتگیهای سیاسی دهههای بعد بود چنین پیامدهایی داشت.
برخی مایلند دست خارجی را در این تحولات دنبال کنند، یا دست کم، استفاده آنان را از این شرایط مورد تأکید قرار دهند. مرحوم نجفی نوشته است: بدینسان تعلیمات شیخ احمد و سید کاظم، مدعیان جدیدی را در محیط مذهبی ایران و عراق، محیطی آلوده به سیاستها و تسلط بیگانگان بر حکومتهای محلی و رجال دولت و در حالی که در آن برهه تاریخی نفوذ احساسات شیعی تنها بازمانده قدرت مردمی به شمار میآمد بوجود آوردند و از این طریق مورد حمایت و پشتیبانی بیگانگان قرار گرفت تا برای تشتّت در افکار و در هم کوبیدن آخرین سنگر وطن و پناهگاه تحمل مبارزه با بیگانگان بکار آید.[۳] در این باره باید جستجوی بیشتری صورت گیرد.
سرجمع میتوان گفت که برآیند تحولات سیاسی و فکری قرن دوازدهم به ظهور این قبیل جریانات که ناشی از برخی از بحرانهای فکری است، کمک کرده و مسیر تازهای را بر روی مذهب تشیع گشوده است. کلید اصلی این وضعیت در مفاهیمی است که از آنها باید به عنوان مفاهیم خاص شیعی از نوع افراطی آن، با تمایلات اخباریگری و صوفیانه یاد کرد. دفاع زینالعابدین شیروانی صوفی از میرزا محمد اخباری، برکشیدهشدن صوفیان در دوره فتحعلیشاه و محمدشاه همزمان با اخباریان، پدید آمدن مفهوم رکن رابع دایر بر ایجاد نوعی نظام واسطه میان امامان و مردم در قالب ارتباط با ائمه، تأکید بر ارتباط شفاهی با امام معصوم در اندیشههای احمد احسایی، همه نشانگر نوعی تحول در برخی از مفاهیم مذهبی این دوره با تعبیر جدید همراه با نوعی افراط است. مراجعه به نوشتههای شگفتی که از شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی و جریانهای فکری مشابه از جمله آثاری که یاران علی محمد باب در باره مفاهیم جاری شیعی و تفسیرهای تازه و تأویلات شگفت و متفاوت باقیمانده نشان از مسیری دارد که این جریان از اصل اسلام دور شده و به راههای دیگری غلطیده است. در این زمینه، یکی از کلیدیترین مفاهیم همین اتصال مستقیم به ائمه، بابیت و سپس مهدویت بود که میتوانست راه را برای طرح ادعاهای تازه و متفاوت و توجیه آنها باز کند.
در این زمینه تکلیف شیخیه و بابیه که روشن است، اما بد نیست یک نمونه را در باره میرزا محمد اخباری توجه کنیم. صاحب فهرسالتواریخ نوشته است: «از اتفاقات غریبه بلکه از کرامات عجیبه اینکه جناب حاجی میرزا محمد اخباری نیشابوری که از سلسله مهدویه و از کاملان عهد و صاحبان علوم غریبه بود در دار الخلافه بیست روز قبل از قتل ایشپخدر تعهد این امر کرده و خبر داده بود…».[۴] تعبیر «سلسله مهدویه» در این نقل از کجا آمده است؟ طریقت مهدیه یا مهدویه در میان صوفیه ناشناخته است. مرحوم حبیبآبادی با اشاره به این که در بستان السیاحه اصل انتساب میرزامحمد اخباری به سلسله مهدیه آمده و در ادامه با یادآوری این که چنین سلسلهای در صوفیه شناخته شده نیست، آن را به احتمال ناشی از تصحیف مهنهای [خاکجای ابوسعید ابوالخیر] به مهدیه دانسته است.[۵] اما به نظر میرسد داستان دیگری پشت صحنه این ماجرا باشد. راست است که سلسله مهدیه در میان صوفیه نیست، اما اقدام میرزا محمد اخباری اگر واقعا از خود او باشد یا دیگران یعنی مریدانش میتواند ماجرا به شکل دیگری تصویر کند، آنچه که با مدعیاتی شبیه آنچه شیخیه و بابیه مطرح کردند.
آیا ممکن است نوع باورهای خاص به مهدویت را در این سه جنبش، در حکم نخ تسبیح آنها دانست؟ در باره و بارهای شیخیه و بابیه نسبت به مسأله رکن رابع و مهدویت مطالب فراوانی هست، اما نسبت به اخباریگری افراطی میرزا محمد باید جستجوی بیشتری صورت گیرد. آنچه صاحب روضات از تحفةالامین او در این باره طی چندین صفحه نقل کرده، شاهدی بر حساسیت او در این زمینه است.[۶]
میرزا محمد اخباری و ابزار کرامات
میرزا محمد اخباری یکی از عالمان چند وجهی عصر خویش است که علاوه بر تسلط بر علوم دینی با تأکید بر مشی اخباریگری، در طلسمات و جفر نیز ید طولایی داشت. وی پس از تحصیل در علوم دینی، نگارش را از حوالی ۱۲۰۵ آغاز کرد و تا زمان کشته شدنش در کاظمین در سال ۱۲۳۲ بدان ادامه داد. در این فاصله دهها کتاب و رساله مفصل و کوتاه در علوم مختلف نوشت و نشان داد که در نگارش بر اساس روش خود نیرومند است. شرح حال وی در بسیاری از منابع متقدم و متأخر آمده است. [۷] بهتر از همه شرح حال خودنوشت اوست. وی در کتاب رجال خود با عنوان صحیفة احوال الصفا (نسخه مجلس ۱۴۵۴۳ فریم ۳۴۴) ذیل نام محمد بن عبدالنبی بن عبدالصانع، بدون آن که نسب خود را بیش از بیاورد یا اشارهای به سیادت خود تکیه کند، چنین نگاشته است: محمد بن عبدالنبی بن عبدالصانع [خراسانی]،[۸] ابواحمد معروف به محدث اخباری استرآبادی، جدش نیشابوری و پدر و محل تولدش هند و ساکن مشاهد مشرفه. مصنف این کتاب، ید طولایی در کلام و الهیات و حدیث و فقه و اصول و علم تطبیق و معارف و لطائف دارد. روز دوشنبه ۲۱ ذی قعده سنه غقعح [۱۱۷۸] به دنیا آمد، به قصد حج و زیارت و تحصیل در سنه غقصح [۱۱۹۸] از هند مهاجرت کرد و در نجف و سپس کربلا و آنگاه در مقابر قریش در بغداد [کاظمین] مجاور شد. هشتاد تألیف در فنون عقلی و نقلی و شهودیه دارد که مشهورترین آنها تسلیة القلوب الحزینه الجاری مجری الکشکول و السفینه و در ده مجلد شامل هشت هزار بیت میشود. المبین فی اثبات امامة الطاهرین در بیست هزار بیت، منیة المرتاد فی ذکر نفاة الاجتهاد، بزرگ، و کتاب کلیات الرجال و کتاب تقویم الرجال و کتاب مصادرالانوار فی الاجتهاد و الاخبار، و کتاب فتح الباب الی الحق و الصواب، الشهاب الثاقب، میزان التمیز فی العلم العزیز، دوائر العلوم و جداول الرسوم، ذخیرة الالباب الی کلّ علم فیه باب، فصل الخطاب فی نقض مقالة ابن عبدالوهاب، وفرة [ومضة] النور من شاهق الطور، الصارم البتار لفظ الفجار و قدّ الاشرار [رد تحفه اثناعشریه]، سه مجلد، رساله آئینه عباسی فی الرد علی النصاری، کتاب التحفة فی ابواب الفقه تا آخر دیات، رساله مجالی الانوار، رساله مجالی المجالی، رساله نجم المجالی، رساله شمس الحقیقه، و رساله حقیقة الاعیان فی معرفة الانسان، رساله حقیقة الشهود فی معرفة المعبود، رسالة البرهان فی التکلیف و البیان، رساله الحجر الملقم، و رساله الصیحة بالحق علی من ألحد و تزندق، رسالة کشف القناع عن عود [عورة] الاجماع، رسالة حرز الحواس عن وسوسة الخناس، رساله النور المقذوف فی القلب المشعوف، رساله الطهر الفاصل بین الحق و الباطل، رساله الدر الفرید و معراج التوحید، رساله حسن الاتفاق فی تحقیق الصداق، رساله الشعلة الناریه فی أجوبة مسائل اللاریه، رساله نشرة الاخوان فی مسألة الغلیان، رسالة القسوره، دیوان شعر عربی، دیوان شعر فارسی،[۹] رساله نفثة المصدور فی رد الصوفیة،[۱۰] رساله قبسة العجول، رساله انموذج المرتاضین، رساله الاعتذار، کتاب تحفة الامین و الدر الثمین، کتاب انسان العین، کتاب موارد الرشاد، کتاب نبراس العقول، کتاب قلع الاساس فی نقض اساس الاصول، رساله النبأ العظیم. از آثار [او برای] تکیه خاقان است که آن را فتحعلیشاه در تهران ساخته و [وی کتابش را] وقف بر موالی صاحبالزمان کرده است.[۱۱] او معاصر مظفر جلالالدین عالیگهر معروف به شاه عالم تیموری هندی و پسرش محمد اکبر شاه دوم و سلطان مصطفی و سلطان محمود عثمانی است. وی در دولت سلطان محمد قاجار و فتحعلیشاه قاجار به ایران آمد و اکنون از عمر او سنه م [۴۰] گذشته است.[۱۲]
این شرح حال باید حوالی سال ۱۲۱۸ پانزده سال پیش از وفات وی باشد.[۱۳]
اما در ارتباط با پرسش اول بحث، آنچه در ماجرای ظهور میرزا محمد اخباری یکی از کلیدهای اصلی بحث کرامات و طلسمات و شعبدهبازی بود. وی در کربلا و کاظمین رشد کرد و با نوشتهها و مکاتبات خود توانست نفوذ خویش را بسط دهد. شاگردانی هم داشت که در ترویج اندیشههای او یاریش کردند.[۱۴] وی به ایران آمد و مورد استقبال فتحعلیشاه که در کار جذب علما برای تقویت پایههای حکومت خود و ترویج مذهب موفق بود، در حاشیه دربار قرار گرفت. این امر مربوط به سالهای نزدیک به ۱۲۲۰ بود، سالی که در آن مهمترین کرامت وی که ادعای کشتن یکی از فرماندهان ارتش روسیه در جنگ با ایران بود ظاهر شد. این که یک عالمی مانند میرزا محمد با ادعای تبحر در احادیث و فقه، این مسأله را در حضور فتحعلیشاه طرح کند که میتواند سر فرمانده روسی را حاضر کند، و آنگاه مانند ساحران بنشیند و عکس این فرمانده روسی را روی دیوار بکشد و چلهنشینی کند و با کارد شروع به جدا کردن سر او کند و عاقبت هم به تقریب، ادعای او با آنچه اتفاق میافتد به رغم مشکلات تاریخی که در پذیرش درستی این مسائل هست منطبق شود، امر بسیار بدیعی است که در تاریخ شیعه بی سابقه است. کشته شدن سیسیانوف (یا سیتسیانوف [sitsianov]) فرمانده روسها در سال ۱۲۲۰ بود.[۱۵] این واقعه در بسیاری از منابع قاجاری نقل شده گرچه موارد تردیدآمیز هم در باره آن وجود دارد.[۱۶] شهرت وی به کرامات عامل مهمی در ایجاد اعجاب و شگفتی و طبعا جذب شماری از امرا و حکام و توده مردم به وی بود.[۱۷] همان طور که قتل وی هم از روی ترسی از وی از همین زاویه بود و چنان که خواهد آمد گفتهاند که اسعد پاشا از ترس این که به سرنوشت آن فرمانده روس دچار نشود زمینه قتل وی را توسط عوام فراهم کرد.
منابع دوره قاجاری غالبا به کرامات او اشاره دارند: صاحب المآثر و الآثار از او با عبارت «میرزا محمد اخباری متأخر شهید صاحب التصانیف البدیعه و المقامات العجیبه» یاد میکند.[۱۸] در منتظم ناصری[۱۹] مینویسد: «مقتول شدن حاجی میرزا محمد اخباری معروف در کاظمین در غوغای عوام و کرامات زیاد نسبت به این عالم دادهاند». در تاریخ ذوالقرنین آمده است: از غرایب اتفاقات آنکه جناب مولانا حاجی میرزا محمد اخباری نیشابوری معروف به هندی که در اکثر علوم غریبه از نیرنجات و طلسمات و اعداد و تسخیرات، تسلطی کامل داشت و مدّتی بود که در درگاه همایون اعلی اوقات به دعاگویی میگماشت، یک اربعین به کاری که میدانست به سر برد و بیست روز قبل از وصول قتل ایشپخدر، خبر داد و حجت پا به مهر به امنای دولت سپرد تا الحمد لله سر آن روس منحوس را آوردند و در میدان خارج ارگ همایون لگدکوب اطفال کردند.[۲۰]
نویسنده فارسنامه ناصری مینویسد: و نگارنده این فارسنامه از جماعتی مردمان کهنه سالخورده فیروزآباد شنیدم که حدود سال ۱۲۱۵ و ۱۲۱۶ جناب حاجی میرزا محمد اخباری نیشابوری در قصبه فیروزآباد توقف داشت و به اقامت نماز جمعه و جماعت میپرداخت که ملخ مصری محصول بیشتر از بلوکات فارس را خورد، پس به بلوک فیروزآباد، هجوم آورد و روزی گذشت و زیان بسیار رسانید اهل فیروزآباد از جناب میرزا درخواست دعائی برای دفع و رفع ملخ نمودند آن جناب کلماتی بر پاره کاغذی نگاشت و فرمود این کاغذ را در میان صحرای فیروزآباد بر چوب بلندی بسته بر تلّی که تمامت صحرا دیده شود نصب کنند و به آواز بلند بگویند: «محمد نیشابوری گفته است الان بروید» و چون چنین کردند تمامت ملخها دفعة برخاستند، چنانکه مانند ابری از آفتاب سایه انداختند و رفتند و دیگر نیامدند![۲۱]
در فهرس التواریخ ذیل رویدادهای سال ۱۲۳۲ آمده: در این سال جناب حاجی میرزا محمد اخباری در کاظمین در غوغای عوام به عز شهادت رسید. عمر شریفش از شصت سال متجاوز بوده و بسا کرامات از او بروز نموده».[۲۲]
اینها نمونهای از نقلهایی است که جایگاه وی را در ارتباط با بحث کرامات نشان میدهد.
وی پس از این ماجرا، به کاظمین برگشت (دقیقا چه سالی روشن نیست). برخی رفتن وی را ناشی از فشار مجتهدین دانستهاند. هرچه هست، ارتباط وی با دولت قاجاری برقرار ماند. در سال ۱۲۲۱ رساله تحفه جهانبانی را برای شاهزاده محمدعلی میرزا حاکم کرمانشاهان نوشت،[۲۳] در سال ۱۳۲۳ در شاه عبدالعظیم بوده و رساله نجم الولایة فی من اراد الهدایه را در آنجا تألیف کرده است.[۲۴] در سال ۱۲۲۴ در تهران بوده و یادداشتی روی دیوان شعر عربی و فارسی خود نوشته و آن را وقف بر حضرت حجت با تولیت فرزند بزرگش میرزا احمد کرد.[۲۵] به احتمال بین سالهای ۱۲۲۴ ۱۳۲۶ از تهران به کاظمین رفته چنان که سال ۱۲۲۷ در آنجا مستقر بوده و کتاب سلاح المؤمن را در آنجا تمام کرده است.[۲۶] در سال ۱۲۲۸ نیز در کاظمین کتاب ضیاءالمتقین را نوشته[۲۷] که معلوم میشود اقامتش ادامه داشته است. دو سال پیش از کشته شدن وی در کاظمین نیز یعنی در سال ۱۲۳۰، رساله آئینه عباسی را در نقد مسیحیت به درخواست عباس میرزا نوشت.[۲۸] البته حمایت فتحعلیشاه بیش از آن که شامل حال وی شود، شامل حال مجتهدانی چون میرزای قمی و شیخ جعفر نجفی و سید علی طباطبائی بود. او میدانست که قدرت مجتهدان تا چه اندازه است، در حالی که جریان اخباری، آینده روشنی نداشت.[۲۹]
جنگ فکری میان میرزا محمد اخباری و مجتهدین
فارغ از بحث کرامات ادعایی و اهمیت آنها در تأسیس یک روش تازه در شیعه، روشی که فقط به مقدار اندکی منجر به شکلگیری یک فرقه شد اما ادامه نیافت، منازعه فکری میرزا محمد اخباری با علمای وقت، یکی از کم مانندترین منازعاتی است که میان علمای شیعه سراغ داریم. گو این که در همیشه تاریخ شیعه این قبیل جدالهای فکری وجود داشته، گاهی میان فقیهان و صوفیان، گاهی میان، مجتهدان و اخباریان، گاهی میان مشروطه خواهان و مستبدان، اما در زمانهای اندکی به فرقهسازی با دوام انجامیده است. برای مورخی که در تاریخ تفکر کار میکند توجه کردن به نتیجه این مجادلات که همانا آثار جدلی پدیده در میان آن منازعات است، بسیار جالب خواهد بود.
باید توجه داشت که مجادله میرزا محمد اخباری با معاصرانش، پس از بیش از نزدیک به دو قرن جدل فکری میان مجتهدان و اخباریان، از ویژگی خاصی برخوردار بود. برخورد تند و تکفیر گونه، نامیدن اصولیین به «زنادقه صغری»[۳۰] کشیده شدن این برخوردها به حوزه سیاست، و سرانجام خونین آن با کشته شدن میرزا محمد از وجوه متفاوت آن در میان مجادلات فکری است.
به طور کلی چنین بود که مکتب اجتهادی در فقه در نیمه دوم عصر صفوی رو به ضعف گذاشت و به رغم حضور کسانی مانند فاضل هندی (م ۱۱۳۷) که این مکتب را زنده نگاه داشتند، جریان کلی حوزوی به سمت اخباریگری در حرکت بود، هرچند به هیچ روی به معنای از میان رفتن اصولگرایی نبود. این جریان ادامه یافت تا آن که در دهههای پایانی این قرن، وحید بهبهانی (۱۱۱۶ ۱۲۰۵) ظهور کرد و با تأکید بر دانش اصول و تربیت شاگردان فراوان، جریان اخباریگری را به حاشیه راند. وحید در این زمینه سختگیر و بشدت مخالف اخباریها حتی از نوع شیخ یوسف بحرانی (م ۱۱۸۶) صاحب حدائق الناضرة بود که یک اخباری میانه رو به شمار میآمد.[۳۱] این مسأله به تسلط کامل مجتهدان در ایران و عراق منجر شده و به دنبال آن اخباریها در تنگنا قرار گرفتند.
میرزا محمد اخباری نبرد تازهای را علیه اصولگرایی آغاز کرد. وی با این که زمان وحید بهبهانی را دریافته و او را درک کرده بود، عمدتا معاصر شاگردان مکتب وحید بود، شاگردانی که همان مشی استاد را علیه اخباریان دنبال میکردند. این امر سبب شورش میرزا محمد علیه آنان شد، به طوری که دهها نوشته اعم از کتاب و رساله بر ضد اصولیان نوشت[۳۲] و حتی از قدرت شاعری خود هم علیه آنان استفاده کرد:
و قالوا بظنّ و القضایا کواذب/ و لیس من الحق الحقیق بغنیتی
و قال اله الحق بالحق صادعا/ و بلغه المختار بتبلیغ جهرتی
ﻓﺈنی لکم الیوم اکملت دینکم/ و هل بعد تکمیل الی الظن حاجتی
و لو کان دین الحق بالظن قائما/ تشتت حق الله الحقیق بفرقتی[۳۳]
و در شعری فارسی:
جمله مردم گشته از راه حقیقت منحرف/ منکر نور الهی در غیابات هوی
فلسفی در تیه وهم و صوفی اندر قیل جهل/ از کلام اهل حق اهل تکلم را ابا
گر اصولی چشم پوشید از حقیقت دور است/ اصل استصحاب دارد دیده اش را در غشا
مجتهد گر اجتهادی کرد در دین از گمان/ از گمان نقمت اللهی خورد پس تیرها
بیخبر افتاده اخباری از این سودا که دور است/ جلوهها دارد نهان از مدعی در چشم ما[۳۴]
وی علمای اصولی به ویژه رأس آنان وحید را فردی بیسواد میدانست، چنان که در شرح حال او در کتاب رجالش چنین نوشته است: محمد باقر بن محمد اکمل اصفهانی مشهور به بهبهانی (۱۲۰۵) از نوادگان مولی محمد صالح مازندرانی، مجتهد صرف و خالی از تحصیل بود، چنان که خود هم به آن معترف بود و مؤلفاتش بهترین شاهد سخن ماست. او فقیهی خشک [متقشّفا] بود که مطالبی در اصول فقه داشت که در قالب خطابات و شعریات ارائه میکرد. رسالهای هم در عبادات داشت. تعلیقاتی نیز بر رجال میرزا که بهترین اثر اوست. شرحی هم بر مفاتیح که ناقص ماند. او منتقد محدثین بود و همو بود که به روزگار او بزرگان علم حدیث معصومین مندرس شدند و زبان دشمنان به روی محدّثان باز شد تا آن که کار به جایی رسید که محدّثان را مبتدع شمردند و فقیه مروانیها فتوای به اخراج آنان داد اشارهاش به شیخ جعفر در حالی که از کشتن آنان عاجز بود، آن چنان که محدّث ماهر که عمرش را به قال الله و قال الرسول سپری کرده بود، ذلیلتر از یهودی و مجوس و قائلان به حلول شد. وی در کربلا درگذشت و پیش پای شهداء دفن شد. من هم او را دیده و با وی مصاحبت داشتم.[۳۵]
جالب است که یک صفحه پیش از آن شرح حالی برای محمد امین استرآبادی مرشد اصلی اخباریان نوشته که با ستایش تمام همراه است.
منازعه وی به طور عمده با سه نفر، شیخ جعفر نجفی، سید علی کربلائی، و میرزای قمی بود، چنان که میرزا و یارانش را قاسمه، سید علی کربلایی و یارانش را ازارقه و شیخ جعفر کاشفالغطاء را اموی میخواند و فقیه مروانیانش خطاب میکرد.[۳۶]
میرزا محمد اخباری چندین ویژگی داشت، ویژگیهایی که میتوانست یک فرقه را در داخل شیعه پدید آورد و او را به عنوان یک رهبر قدرتمند برای آن مطرح کند. قدرت علمی برای تبیین دیدگاهها، قدرت جذب مرید حتی در سطوح بالا، جسارت در اظهار نظر، مکاتبه با شهرها و فراهم آوردن هواداران، استفاده از مسأله ولایت و متهم کردن مخالفانش به سنّیگری و اموی مسلکی. اینها ویژگیهایی بود که در افرادی مانند شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی، و حتی میرزا علی محمد باب هم یافت میشد. از قضا همه اینها در یک شرایط تاریخی مشابه و در فاصله نیم قرن ظهور کردند و منشأ پیدایش نحلههای فکری خاص در درون شیعه شدند. در میان ویژگیهای او، از همه مهمتر، کراماتی بود که میان مردم به وی منسوب بود، کراماتی که برخی بسیار مهم و شهرت زیادی پیدا کرد. نمونه آن کرامتی میان مردم فیروزآباد بود که میگفتند به دستور میرزا محمد، تمام ملخهای هجوم آورنده به مزارع، گذاشتند و رفتند.[۳۷]
انعکاس ماجرای میرزا محمد اخباری، نه فقط در عتبات و اصفهان و تهران، بلکه به هند نیز که خود از همانجا بود، کشیده شد. سید دلدار علی نقوی (م ۱۲۳۵) و شاگردانش که آن زمان بزرگترین حوزه شیعی هند را در لکهنو داشتند، به مخالفت با جریان میرزا محمد اخباری پرداختند. سید دلدار علی بانی این مکتب، کتاب اساس الاصول را در رد بر فوائد مدینه نوشته بود و میرزا محمد اخباری کتاب معاوی العقول لقلع اساس الاصول را در رد بر آن نوشت. سید نظام الدین حسین هندی از شاگردان سید دلدار علی از جمله مشارکت کنندگان در تألیف کتاب مطارق الیقین لکسر معاول الشیاطین بود که در رد بر معاول العقول لقلع اساس الاصول میرزای اخباری نوشته شده است.[۳۸]
علاوه بر این، در ایران نیز، علمای بزرگی درگیر این ماجرا شدند. حاجی کلباسی از شاگردان شیخ جعفر در اصفهان مستقر و در همان خط اصولی بود. زمانی که میرزا محمد وارد اصفهان شد، هم او هم سید حجت الاسلام شفتی با وی برخورد کردند و او به اجبار به تهران رفت. شیروانی نوشته است که وی چهار سال در تهران ماند،[۳۹] هرچند احتمال میرود بیش از این باشد (شاید بین ۱۲۱۸ ۱۲۲۶). به علاوه، در این فاصله به شهرهای دیگر هم رفت و آمد داشت یا یا به مکاتبه با علمای آنها میپرداخت.
به جز شیخ جعفر کاشف الغطاء و سید محسن کاظمی، کسانی چون میرزای قمی نیز وارد ماجرا شدند. میرزا محمد اخباری کتابی با نام القسوره داشت که میرزای قمی ردی بر آن نوشت. این بعد از آن بود که خود میرزا محمد کتاب را برای وی ارسال کرد. آقابزرگ نسخه را که در کاشان کتابت شده بوده دیده و اول آن را نقل کرده است.[۴۰] آقابزرگ در جای دیگری از کتاب قبسة العجول و منبهة الفحول از آثار میرزا محمد اخباری یاد کرده که به منیة الفحول هم شناخته شده و در رد بر علم اصول است. میرزای قمی کتاب عینالعین را در رد بر آن نوشت و باز میرزا محمد اخباری انسان العین را در سال ۱۲۱۱ بر آن نوشت.[۴۱]
منازعه میرزا محمد با سید علی طباطبائی (م۱۲۳۱) صاحب ریاض المسائل روی دیگر همین جدال است که مجتهدان بزرگ درگیر آن شدهاند. شیخ آقابزرگ از الرسالة البرهانیة فی الفرق بین الأحکام و الموضوعات از میرزا محمد اخباری یاد کرده که رد بر سید علی طباطبائی بوده و نسخه ای از آن در آستان قدس بوده است.[۴۲]
تنکابنی میگوید که پس از بازگشت میرزا محمد از ایران به کاظمین [که به احتمال پس از سال ۱۲۲۱ بوده) مجادلات فکری میان وی و سید علی طباطبائی کربلایی بالا گرفت: آقا سید علی با او شرط کرد که حضورا با هم مباحثه کنند و پای نوشتجات در میان نیاید و حاجی میرزا محمد قبول کرد و پس از مناظره مغلوب شد، و پس از آن در کاظمین رساله ای در مسأله متنازغ فیها در رد سید نوشت و چون آن را به نظر آقا سید علی رسانیدند قبول نکرد و فرمود قرار میان من و او به مکالمه است نه مکاتبه. در قصص نوشته که غیر از آقا سید علی کسی بر او غلبه نکرده است.[۴۳]
پایان کار میرزا محمد اخباری هم شگفت بود. جسارت وی در حق علما آن قدر صریح و تند و پاسخ وی به برخی از مسائل دینی به قدری از دید مراجع وقت دور از آبادی بود که نوشتههایی در رد و تفسیق و حتی تکفیر وی انتشار یافت و حتی گفته شد که سید محمد طباطبائی کربلایی (۱۱۸۰ ۱۲۴۲) امر به قتل وی کرده است.[۴۴] سید محمد مجاهد نیز که مدتی در اصفهان بود و کتاب مفاتیح الاصول خود را در این شهر نوشت،[۴۵] در مسائل میرزا محمد اخباری و انعکاس آن در ایران و عراق شد.
میرزا محمد اخباری در تهران و اصفهان و شیراز یارانی از میان علما گرد خویش فراهم آورد که آثارش را استنساخ کرده و حفظ کردند. برای مثال یکی فتحعلیزند نواده کریم خان است که هم برخی از آثار وی از جمله فتح الباب او را درسال ۱۲۲۵ در اصفهان کتابت کرد (نسخه ملک ۲۸۵۸) و هم کتاب فوائد شیرازیه را در شرح آرای او نوشت.[۴۶] در تهران، در همین سال یعنی ۱۲۲۵ مهر علی بن عبدالرضا بن محمد صالح شیرازی فیروزآبادی هم کتاب او در علم رجال را نوشت[۴۷] و در پایان آن از وی ستایش و به دشمنانش نفرین کرد.
اسعد پاشا حاکم بغداد قاتل میرزا محمد اخباری
ماجرای کشته شدن میرزا محمد اخباری، به دلیل منازعات فکری مزبور میان علمای مجتهد و او، نوعا به فتوای مجتهدان نسبت داده شده است، با این که در برخی از مصادر دلیل دیگری برای قتل وی برشمرده شده است. در این باره سه نوع گزارش هست:
گزارشی که قتل وی را به فتوای مجتهدان نسبت میدهد، چنان که در بستان السیاحه که با گرایش عرفانی و اخباری نوشته شده، در شرح گرایش مذهبی مردم کربلا، چنین وصف شده است: جمهور علمای آن شهر اصولیند و سایرین تقلید اصولیین می کنند همگی دشمن عرفاء و عدوّ اخباری و طریق لعن و طعن آن دو فرقه بلکه سایر فرق اسلام در آنجا جاریست، به مرتبهای که اگر ازین دو فرقه کسی را در کربلا دانند هرآینه وجود او را نابود و معدوم گردانند، چنان که میرزا محمّد اخباری را بعد از تفسیق و تفجیر و تکفیر خون او را مباح نمودند و فتوی بر قتلش دادند. آخرالامر با یک پسر و یک شاگرد او را به اقبح وجهی بقتل آوردند و اسباب و اشیای خانه او را غارت کردند.[۴۸] متعصبانه بودن این سخنان آشکار است، ضمن آن که شیروانی در جای دیگری[۴۹] شرح حال وی را آورده و مجددا دست داشتن آقا سید محمد فرزند آقا سید علی را در ماجرای قتل وی در کاظمین مطرح کرده است. انتقادات تند وی علیه مجتهدین، ضرورت بررسی دقیق تر در این اظهار نظر را گوشزد میکند. قصص العلماء نیز که حکایات داستانیاش شهرت دارد، قتل او را به علمای عتبات نسبت میدهد، اما با این عبارات مشکوک: «علمای عتبات او را تکفیر کردند به سبب اقوال شنیعه و سحر کردن، پس حکم به قتل او کردند، چون خواستند که به خانهاش درآیند دیدند که خانه در ندارد. به سبب سحری که کرده بود. پس دیوار خانه شکافتند و او را یافتند و کشتند».[۵۰]
نوع دوم گزارشهای مبهمی است که در آنها قاتلان یا آمران به قتل مشخص نیستند. در فارسنامه ناصری آمده است: چنان شد که گفت و امنای دولت ایران عذر او را خواسته، از طهران روانه بغداد گردید و بعد از ورود او، اهالی محله کاظمین(ع) ناگهان بر او شوریده و غوغا نموده، همآواز گفتند، حاجی میرزا محمد نیشابوری کافری است عنود و ملحدی است مردود و حاجی معزی الیه، بیخبر در خانه خود نشسته و با یاران همی گفت از کشتن من ساعتی بیش نمانده است که مردمان دررسیدند و او را بکشتند.[۵۱]
نوع سوم، گزارش این ماجرا را به حاکم بغداد مرتبط میدارند. این گزارش حکایت از آن دارد که کشته شدن میرزا محمد در جریان رقابت اسعد پاشا و داود پاشا دو تن از حاکمان عثمانی بود. میرزا محمد با اسعد پاشا رفاقت داشت. در این میان، داود پاشا که از دچار شدن به سرنوشت سیسیانوف هراسناک بود، عوام رجاله و اوباش را اغوا کرد، تا با هو و جنجال در کاظمین به خانه میرزا محمد یورش برده او را کشتند.[۵۲] نویسنده تاریخ ذوالقرنین به طور واضح این منازعه و این که چگونه میرزا محمد جان بر سر رفاقتش با اسعد پاشا گذاشت را شرح داده است: «غریبتر ازین فقره قتل جناب میرزا محمد مزبور است در ولایت بغداد بعد از آنکه در دار الخلافه طهران این عمل از او سر زد، قدری مایه وحشت شاهنشاهی از او شد و به تدبیرات کاملانه او را از دربار دولت علیّه به ارض عتبات عالیات فرستاد. از اتفاقات در باب وزارت بغداد فی مابین دو نفر از گرجیزادگان که عبارت از اسعد پاشا و داود پاشا باشند منازعه بود؛ جناب میرزای معزی الیه با اسعد پاشا الفت داشت و بنای ترتیب نیرنجات و طلسمات از برای او گذاشت. به اشاره داود پاشا عامه خلق آن ولا بر جناب میرزا شوریدند و به بهانه تکفیر، روزی، علی رئوس الاشهاد به خانه او ریخته مقتولش گردانیدند».[۵۳]
حافظ محمد عبدالحسین کرناتکی ضمن خاطرات خود در سال ۱۲۳۲ تلویحا دست داشتن داود پاشا را در قتل میرزا محمد اخباری را برملا میکند: «چاردهم ربیع الثانی روز دوشنبه: امروز مستر کهون آمده بود. خبر داخل شدن داود افندی به بغداد و قتل میرزا محمد اخباری «هندی آگراآبادی که عالم زبردست و مجتهد در کاظمین علیهما السلام بودند، معه پسرش را شنیدم».[۵۴] این داود پاشا همان است که در جریان نگارش شرح الزیاره شیخ احمد احسائی که در آن توهین آشکار به خلفا شده بود، در ۱۳ شوال ۱۲۴۱ق به کربلا حملهور شده و فاجعه آفرید.[۵۵]
نویسندة لؤلؤ الصدف بدون اشاره به منبع خود، با اشاره به منازعه میان اسعد پاشا و داود پاشا بر سر حکومت بغداد او را محرک عوام برای قتل میرزا محمد اخباری معرفی میکند، جز آن که در این بین این حکایت را دارد که فتوای قتل میرزا محمد از طرف آقای سید محمد مجاهد و آقا شیخ موسی [م ۱۲۴۱] فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء صادر شده بود. عبارت وی چنین است: چون میرزا محمد بعد از ورود کاظمین محراب و منبری پیدا کرد و مرید و اتباع بهم زد و در منبر و مجالس خود سب و لعن شیخ مرحوم میکرد، چون خلد آشیان مرحوم آقا سید محمد مجاهد از بلاد عجم مراجعت کرد و در کاظمین مشرف گردید و این غوغا را دید میرزا محمد را نهی فرمود از تعرض شیخ و شتم ایشان. میرزا محمد مرتدع نشد بلکه اسباب آزار آقا سید محمد را فراهم کرد. آقا سید محمد به کربلای معلی مشرف شد و جناب آشیخ موسی را که پسر شیخ جعفر بود و بعد از والد مرحومش فقیه و سرآمد علمای عصر بود آگهی داد از کردار میرزا محمد. مرحوم آقاشیخ موسی بیدرنگ جماعتی از اهل نجف را برداشته و به کمال جلالت و شوکت وارد کاظمین گشت و در آنجا انجمنی از علمای آن بلد مثل مرحوم سید عبدالله شبر و شیخ اسدالله و آقا سید محمد مجاهد ترتیب دارد و در آنجا سؤالی نوشتند از مرحوم شیخ موسی سؤال کردند که چه میفرمایند در باره میرزا محد اخباری که لایزال سب علما کنند. ایشان نوشتند که قتل او واجب است و هر که در قتل او شریک شود من ضامن هستم بر او بهشت را. و این حکم را علمای دیگر امضا کردند و به دست یکی از گماشتگان آقاسید عبدالله شبر دادند تا بر مردم عوام قرائت کردند. چون داود پاشا از پی بهانه میگشت این واقعه را شنید آن هم امداد کرده عوام را شورانید. جماعتی که از نجف حرکت کرده به اعوام و اشرار کاظمین و بغداد جمعیتی زیاد جمع شدند و در همان شب میرزا محمد اخبار به کشته شدن خود کرده چنانچه در ناسخ التواریخ نقل کند، پس اطراف خانه او را گرفته او را پاره پاره و قطعه قطعهاش کردند و در مقابر قریش دفن نمودند.[۵۶]
البته از دید مریدان خاص میرزا محمد، اصولیه به عنوان قاتلان میرزا محمد شناخته میشدند. در حاشیه فوائد شیرازیه در این باره آمده است: و در سنه هزار و دویست و سی و دو در مقابر قریش به سعی غاغه اصولیه با ولد امجدش میرزا احمد به درجه علّیه شهادت رسیدند، رحمهما الله، و در آن حال فرموده بود
به جرم عشق توام میکشند و غوغایی است / توهم به گوشه بام آ که خوش تماشائی است
و قبل از شهادتش فرمود که ظفرت و اخبرتک بالنبا «صدوق غلب» صار تاریخنا و مکرر میفرمود:
قاتلم کو تا شهادت سرخ رو سازد مرا/ خنجر بیداد او از خویش پردازد مرا[۵۷]
این در حالی است که در گزارش مشروحی که از قتل وی توسط یکی از نبیرههای او با نام میرزا ابراهیم در پایان کتاب ایقاط النبیه اخباری آمده، هیچ اشارهای به ماهیت قاتلین و وابستگی آنان نشده است.[۵۸]
شیخ آقابزرگ ذیل مدخل «السلم المرونق فیمن تکفر و تزندق» از آثار میرزا محمد اخباری نوشته است که به خاطر تألیف همین کتاب بود که او در سال ۱۲۳۲ در کاظمین کشته شد.[۵۹]
منازعه شیخ جعفر نجفی و میرزا محمد اخباری
در میان علمای وقت، شیخ جعفر نجفی معروف به کاشف الغطاء (۱۱۵۴ (یا: ۱۱۵۶) ۱۲۲۸)[۶۰] بیشترین تلاش را برای محدود کردن میرزا محمد اخباری انجام داد. شیخ جعفر از شاگردان زبده وحید بهبهانی و همطراز سید مهدی بحرالعلوم، میرزای قمی و سید علی طباطبائی بود. وی از عالمان و مدرسان برجسته نجف به شمار آمده و نزد فتحعلی شاه کمال احترام را داشت. شهرت وی به نگارش کشف الغطاء عن مبهمات شریعة الغراء است. پدرش شیخ خضر از علمای نجف و فرزندانش هر کدام سرسلسله خاندانی از خاندانهای علمی نجف بودند.[۶۱]
آمدن وی به ایران توانست تأثیر خود را در دربار فتحعلی شاه داشته باشد، اقدامی که به احتمال سبب کاهش نفوذ وی در ایران و در نهایت بازگشت میرزا محمد به عراق شد. زمانی که شیخ جعفر رساله الحق المبین را در دفاع از مکتب اصولی نوشت، میرزا محمد کتاب الصیحة بالحق علی من ألحد و تزندق را در رد بر آن نگاشت.[۶۲] گذشت که میرزا محمد در شرح حال وحید بهبهانی در کتاب رجال خود، بدون نام آوردن از شیخ جعفر، او را فقیه المروانی خوانده بود. تنکابنی نوشته است که وقتی شیخ جعفر درگذشت، میرزا محمد اخباری گفته بود: مات الخنزیر بالخنازیر، و این به سبب بیماری شیخ جعفر بود که نامش خنازیر است، بیماری که سبب میشد حلق و گلو و گردن ورم کند.[۶۳] اگر این حرف درست باشد، که البته محل تردید هست مگر آن که منبع دیگری هم آن را تأیید کند نشانگر اختلاف نظر عمیق و کینه شدید میان آنهاست. شیخ جعفر در اصفهان و شهرهای دیگر، فعالیتهای تبلیغی فراوانی بر ضد میرزا محمد و مریدان وی داشت. به علاوه با نامهنگاری به شاه و دیگران نیز در این مسیر فعالیت داشت. تنکابنی از حضور وی در تهران و مناظره با وی و برقراری یک مباهله بیسرانجام نیز خبر داده است.[۶۴]
محور اصلی و اساسی این منازعه فکری، بحث اصولی و اخباری بود. همان طور که اشاره شد، نگارش الحق المبین از سوی شیخ جعفر، در اصفهان[۶۵] سبب نگارش صیحة الحق از سوی میرزا محمد اخباری شد.[۶۶] کار منازعه که بالا گرفت و به دلیل ترس از نفوذ افکار میرزا محمد، شیخ جعفر به ایران آمد و در این فاصله دست کم دو رساله علیه میرزا محمد نوشت. زمانی که میرزا محمد به فتحعلی شاه پناه برد، شیخ جعفر به ایران آمد و تلاش کرد تا دربار را وادار به اخراج کند.[۶۷] شرح مفصل این ماجراها را شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در العبقات العنبریه ذیل شرح حال جدش شیخ جعفر بر اساس مطالب قصص العلماء و برخی از منابع شفاهی و خاندانی آورده است. نویسنده لؤلؤ الصدف در تاریخ نجف نیز به تفصیل ماجرای منازعه میان شیخ جعفر و میرزا محمد را مرور کرده است.[۶۸]
درباره منازعه شیخ جعفر با میرزا محمد اخباری، دو رساله المسائل و الاجوبه و رساله کشف الغطاء عن معایب میرزا محمد عدوّ العلماء میتواند جوانب مختلف این منازعه را نشان دهد. رساله نخست، اولین بار است که نشر میشود. بخشی از رساله دوم، در روضات الجنات درج شده اما آن هم به طور کامل، اولین بار است که در اینجا انتشار مییابد.
[بخشی از کتاب دو رساله از کاشف الغطاء بر ضد میرزا محمد اخباری، به کوشش رسول جعفریان، تهران، کتابخانه مجلس، بهار ۱۳۹۱٫ در آنجا متن کامل آن دو رساله و گزارش فارسی آنها آمده است.]
[۱]. تمام تاریخ ها در این مقاله هجری قمری است مگر آن که با علامت ش یا م یعنی شمسی یا میلادی مشخص شود.
[۲]. بهائیان، ص ۱۵۳٫
[۳]. بهائیان، ص ۱۵۴٫
[۴]. فهرسالتواریخ، ص ۳۴۹٫
[۵]. مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۲۹ ۹۳۰٫
[۶]. روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۳۰ ۱۳۷٫ وی در این متن از جزیره خضرا یاد کرده و می افزاید: این خاکسار ذکر جزیره خضراء را اجمالا در کتاب قاموس و کتاب أنساب سمعانی دیدهام، و بتفصیل در مجلّد سیزدهم کتاب بحار الانوار در باب معنون من رآه علیه السّلام قریبا من زماننا مذکور است و از پادریّ یوسف مسیحی انگریزی که أعلم نصاری بود نظر بقرب ولایت فرنگ بآنجا تحقیق نمودم بتفصیل بیان آن نمود، و گفت سکنه آنجا مسلمانانند و پادشاه آنجا را داعی میگویند و یوسف جوانه فرنگسیس صورت آن جزائر را باین خاکسار بر سبیل ارمغان داد، اکنون در نزد این خاکسار موجود است. این نقشه کجاست؟ وی نقشهای از جهان را در تسلیة القلوب (نسخه مجلس: ۷۱۶۷) کشیده و اورشلیم مقدس را وسط عالم قرار داده است و گویا منبعش کتابی با نام براهین الاباطله از ابراهیم ساباطی چاپ کلکته ۱۸۱۴ میلادی است!
[۷]. برخی از نمونهها را بنگرید در: بستانالسیاحه: ۵۸۱ ۵۸۲، روضاتالجنات، ج ۷، ص۱۲۷ ۱۴۰، قصصالعلماء ص ۲۲۱ ۲۲۴ (ذیل شرح حال آقاسید علی کربلائی)، لؤلؤالصدف، ۱۲۸، ناسخ التواریخ، قاجاریه، ج ۱، ص ۱۴۱ ۱۴۲، طرائق الحقائق، ج ۱، ص ۹۷، تاریخ ذوالقرنین، ص ۲۳۹، مکارم الآثار ج ۳، ص ۹۲۵ ۹۴۴، لؤلؤ الصدف فی تاریخ النجف (آقا سید عبدالله، اصفهان، ۱۳۷۹ق)، ص ۱۲۸ ۱۳۴، ریحانةالادب ج۱ ص ۴۵ (ذیل ماده اخباری)، الکرام البرره، القسم الثالث، ص ۴۲۲ ۴۲۳، ش ۶۷۲ (قم، ۱۴۲۷ق)، دین و دولت در ایران «نقش علما در دوره قاجار» حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سری، (تهران، ۱۳۶۹) صص ۱۱۶ ۱۱۸، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، عبدالهادی حائری، تهران، ۱۳۶۹، ص ۳۶۱، مدخل اخباری: میرزا محمد در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
[۸]. در اول همان کتاب رجال، لقب خراسانی را برای خود آورده است. در پایان یکی از اشعارش گوید:
گهی هندوستانی و گهی خوانی خراسانی/ ز چشم خون فشان سیل تو سیلابیست پنداری (دیوان، ص ۳۲۶) سیل تخلص اوست.
[۹]. کلیات سیل که شامل اشعار عربی و فارسی میرزا محمد اخباری است در فهرست مجلس ج ۳۶، ص ۴۵۳ معرفی شده است. در وصف آن آمده است: نستعلیق، به خط شاعر، چهارشنبه ۲۶ صفر ۱۲۲۶ در تهران [آخر قصاید ] بامهر مربعی وی، عناوین و نشانیها شنگرف، در اول نسخه یادداشتی از مؤلف که در سال ۱۲۲۴ ق در دارالسلطنه تهران نوشته، مبنی بروقف دیوان بر حضرت حجت علیهالسلام از طرف وی با تولیت فرزند بزرگش میرزا احمد.
[۱۰]. میرزا محمد اخباری ضمن آن که به صوفیه رایج باور ندارد، اما از تفکر فلسفی از نوع حکمت متعالیه دفاع میکند و با این امر موافق نیست که کسانی مانند ملاصدرا هم به صوفیه منتسب شوند. وی در شرح حال ملاصدرا در کتاب رجال خود (نسخه مجلس فریم ۳۰۵) می گوید: صاحب لؤلؤة البحرین او را صوفیه منتسب کرده است. به نظر می رسد او فرق میان حکمت اشراق و حکمت تصوف را درنیافته است. این مرد صوفیه نیست، چنان که محمد مؤمن شیرازی در خزانة الخیال او را حکیم دانسته و او از این هم برتر است.
[۱۱]. اشعار مؤلف در باره بنای تکیه خاقان که سال ۱۲۲۴ را نشان می دهد در دیوان سیل، ص ۸۳ آمده است. باید افزود که تعدادی از رسائل وی در کشکول میرزا محمد اخباری با عنوان تسلیة القلوب (نسخه مجلس، ش ۱۲۴۱) درج شده شده است.
[۱۲]. صاحب روضات (۲/۱۲۷ ۱۲۹) این متن را نقل کرده و البته تفاوتهایی در اسامی در برخی از کتابها که عمدتا ناشی از اغلاط املایی است دیده می شود.
[۱۳]. یکی از نوادگان او با نام میرزا ابراهیم در پایان کتاب ایقاظ النبیه (چاپ قاهره، ۱۳۵۶ق) شرح حال مفصل وی و خاندانش را آورده و شرح کشته شدن میرزا محمد و فرزندش میرز احمد را به نقل از میرزا علی فرزند دیگری میرزا محمد نقل کرده است. به علاوه از نسل و نوادگان او هم یاد کرده است. ما این متن را ترجمه کرده در جای دیگری منتشر کرده ایم. در میان شرح حال ها، آنچه زین العابدین شیروانی در بستان السیاحه: ۵۸۱ آورده، به دلیل معاصرت و این که دو بار هم میرزا محمد را ملاقات کرده جالب است، هرچند با علائق صوفیانه تند نوشته شده است.
[۱۴]. جعفر بن مهدی نائینی در سال ۱۲۲۵ رساله البرهان وی را کتابت کرده و نزد او خوانده که نسخه آن در مرعشی: ۱/۱۲۸۲۱ موجود است. کاتب رساله ای دیگر از این مجموعه محمد هادی بن محمد مهدی نائینی دانسته شده است! رسائل این مجموعه همه از میرزا محمد اخباری است که بدست همین شاگرد وی کتابت شده است.
[۱۵]. در باره به توضیحات مینورسکی برای براون در باره این شخص بنگرید به: تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر: ۲/۲۳۵ ۲۳۶٫ و نیز توضیحات الگار در دین و دولت در ایران، ص ۱۱۷، پاورقی شماره ۱۳۸٫ اطلاعات موجود در دایرةالمعارف روسی در باره این شخص در فهرست دانشگاه، ج ۵، ص ۱۶۷۷ ۱۶۹۵ مراجعه شود. یک ضرب المثل گوید: مگر پترزبورگ گرفتی و سر اشپختر آوردی! (بنگرید: کتاب کوچه، احد شاملو، حرف آ، جلد سوم، ص ۷۲۶).
[۱۶]. داستانیتر از همه این حکایت را تنکابنی در قصص العلماء، ص ۲۲۳ نقل کرده است. شگفت آن که تاکنون به توضیحی در این باره در آثار خود میرزا محمد اخباری برنخوردهام. این به رغم آن است که وی دست کم دوازده سال پس از آن زنده بوده و طی این سالها آثار متعددی نوشت.
[۱۷]. آن زمان این قبیل ادعاها در باره اشخاص دیگری از جمله میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه نیز وجود داشت، بنگرید: صدرالتواریخ، ص ۱۷۰
[۱۸]. المآثر و الآثار: ۱/ ۲۲۱
[۱۹]. منتظم ناصری: ۳/۱۵۳۸ ذیل حوادث ۱۲۳۲٫
[۲۰]. تاریخ ذوالقرنین، ص ۲۳۹؛ داستان قتل این فرمانده روس را اعتضاد السلطنه نقل کرده اما هیچ اشاره ای به میرزا محمد اخباری ندارد. بنگرید: اکسیرالتواریخ (تهران، ۱۳۷۰) ص ۳۲۰ ۳۲۱). برخی از نقلها را در باره ماجرای ایشپخدر بنگرید در: فارسنامه ناصری: ۱/ ۶۸۹ ۶۹۱٫
[۲۱]. فارسنامه ناصری: ۱/۶۹۱
[۲۲]. فهرسالتواریخ، ص ۳۷۷
[۲۳]. فهرست مرعشی، ج ۲۷، ص ۱۸۰ ۱۸۲ش ۱۰۷۴۹
[۲۴]. فهرست ملک، ج ۶، ص ۱۱۱ ۱۱۳
[۲۵]. فهرست مجلس، ج ۳۶، ص ۴۵۳
[۲۶]. مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۹
[۲۷]. مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۸
[۲۸]. مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۵
[۲۹]. میرزا موسی پسر شیخ جعفر کاشف الغطاء نامهای به فتحعلی شاه نوشته و از میرزا محمد یاد کرده که چه شد و چه می کند. [و لا ادری إلی أین انتهی بالمحدث النیشابوری؟] عجیب آن که شاه گویا در انتهای جوابیه میگوید که از او فیض میبرد [و اما العلامة الخبیر، و النحریر البصیر، محقق الدقائق، مدقق الحقائق الحاج میرزا محمد سلمه الله فهو ذاک نستفیض منه و نستعین به]. بنگرید: العبقات العنبریه ص ۲۰۵ ۲۰۸
[۳۰]. بنگرید: مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۷ در وصف کتاب الدمدمة الکبری از میرزا محمد.
[۳۱]. بنگرید: العبقات العنبریه، ص ۸۷
[۳۲]. فتحعلیزند از شاگردان وی درباره آثار استادش علیه اجتهادیها مینویسد: و فاضل مسطور اعنی استادی میرزا محمّد را هفتاد و چهار مجلد کتاب و رساله است در نقض و حرمت اجتهاد، مثل کتاب حجۀ البالغه، و کتاب حکمة البالغه، و کتاب مصادر الانوار، و کتاب فتح الباب، و کتاب قلع الاساس، و کتاب بنیان المرصوص بالبراهین و النصوص، و کتاب صارم بتّار لقدّ الفجّار و قط الکفار شش مجلد، و رساله ضیاء المتقین، و کتاب منیۀ المرتاد فی ذکر نفاۀ الاجتهاد، و کتاب انسان العین، و کتاب موارد الرّشاد، و در مطاوی مجلدات دوازدهگانه تسلیة القلوب الحزینه، و در شرح قوانین و رساله دمدمۀ الکبری فی الرّد علی الزّنادقة الصّغری، و رساله صیحة بالحق علی من الحد و تزندق که نقض کتاب حق المبین فی خزی الاخبارییّن است، و رساله غمزۀ البرهان لنبهۀ الوسنان، و کتاب مفتاح النبیه شرح الفقیه الی غیرذلک من الکتب و الرسائل. (فوائد شیرازیه، ص ۲۷۲).
[۳۳]. دیوان سیل، نسخه مجلس، ش ۱۳۴۹۷، ص ۱۶٫
.[۳۴] دیوان سیل، ص ۵۱
[۳۵]. نسخه ۱۴۵۴۳ کتابخانه مجلس، فریم ۳۷۲٫ در اشعار عربی وی با تاریخ ۱۲۰۵ تاریخ فوت عالمی با لقب باقرالعلوم را آورده که ماده تاریخ درگذشت محمد باقر وحید بهبهانی است (دیوان سیل، ۸۲) شاید آن زمان هنوز به این تندی نبوده است. (در جایی از تسلیة القلوب خود هم ابیاتی از شیخ محمدرضا نجفی در باره تاریخ درگذشت وحید بهبهانی آورده که بسیار زیباست: نسخه مجلس ش ۱۴۶۶۹ برگ ۱۵۴) ابیاتی نیز در ماده تاریخ محمد مهدی بحرالعلوم جانشین رسمی وحید بهبهانی، درگذشته ۱۲۱۲ سروده که در همان منبع و صفحه درج شده است. در این شعر از وی با تعبیر «سرخیل محققان پیشین و پسین» یاد کرده است.
[۳۶]. مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۰٫
[۳۷]. فارسنامه ناصری (میرزا حسن حسینی فسائی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۲): ۱/۶۹۱٫
[۳۸]. الکرام البرره، ۱۲۰، ۳۷۲، ذریعه: ۱۷/۱۶۷٫
[۳۹]. بستان السیاحه، (زین العابدین شیروانی، تهران، سنایی، بی تا)، ص ۵۸۱٫
[۴۰]. ذریعه، ۱۰/۲۱۸ و توضیحات بیشتر: همان: ۱۷/۸۳٫
[۴۱]. بنگرید: ذریعه: ۱۵/۳۷۲، ۱۷/۳۶٫
[۴۲]. ذریعه: ۱۱/۱۳۰٫ نسخه ای از نوشته خود میرزا محمد اخباری با عنوان رسالة الرسائل حاوی مطالبی که میان او و سید علی در سال ۱۲۲۸ در مقابر قریش گذشته در تسلیة القلوب (مجلس شماره ۷۱۶۷ ص۷۰) او عینا درج شده است. گویا در یکی از همین مکاتبهها نوشته شده است که ۲۳ رجب ۱۲۲۸ از مقابر قریش یعنی کاظمین فرستاده شده و در شنبه ۱۶ شعبان ۱۲۲۸ جواب از کربلا رسیده است. نامه توسط حاج محمد علی بن الحاج درویش کفشان فرستاده شده است! همان، ص ۹۶٫
[۴۳]. قصص العلماء، (محمد بن سلیمان تنکابنی، تصحیح محمدرضا برزگر، عفت کرباسی، تهران، ۱۳۸۳) ص ۲۲۴، مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۵٫
[۴۴]. روضات الجنات: ۷/۱۲۹، لؤلؤ الصدف، ص ۱۳۴٫
[۴۵]. روضات الجنات: ۷/۱۴۵ کتاب دیگر او المناهل فی فقه آل الرسول است.
[۴۶]. مجلس، نسخه شماره ۱۱۸۵۷٫
[۴۷]. مجلس، نسخه شماره ۲۸۲۹٫
[۴۸]. بستانالسیاحه، ص ۴۶۲ ۴۶۳٫
[۴۹]. همان، ۵۸۱٫
[۵۰]. قصصالعلماء، ص ۲۲۴٫
[۵۱]. فارسنامه ناصری: ۱/ ۶۹۱٫
[۵۲]. دین و دولت در ایران، ص ۱۱۸ به نقل از: مقاله: صادق نشأت، فاجعه قتل محمد اخباری، اطلاعات ماهانه ش ۶، (تهران، ۱۳۳۰ش). منتظم ناصری ج ۳، ص ۱۱۶٫
[۵۳]. تاریخ ذوالقرنین، ص ۲۴۰٫
[۵۴]. تذکرة الطریق، ص ۲۳۸٫
[۵۵]. شرح آن را بنگرید در: بهائیان، (محمدباقر نجفی، تهران، ۱۳۸۳)، ص ۱۰۰ ۱۰۱٫
[۵۶]. لؤلؤالصدف، ص ۱۳۴٫ درباره فتوایی که علیه وی صادر شده، گرچه زمان آن را متفاوت ذکر کرده، بنگرید: العبقات العنبریه، ص ۱۰۲٫
[۵۷]. فوائد شیرازیه، فتحعلی زند، نسخه ۸۱۰۹ مجلس، ص ۲۷۲٫
[۵۸]. ایقاظ النبیه، ص ۳۲۲ ۳۲۴٫
[۵۹]. ذریعه، ۱۲/۲۲۱٫
[۶۰]. در باره درگذشت سال شیخ جعفر بین ۱۲۲۷ و ۱۲۲۸ اختلاف نظر هست. میرزا محمد اخباری از قول شخصی به نام «اشرف» تاریخ فوتی برای شیخ جعفر گفته که همراه با توهین به او در افزودن «مروانی» به دنبال نام وی است، گرچه در همان نقل او را شهید هم دانسته است! و من أعجب افادات مولنا اشرف فی تاریخ شیخنا الشهید جعفر المروانی: فقال:
شیخ جعفر گزین هفت دشت/ جواهری قدسی رسید و گذشت/ پی سال تاریخ اشرف نبشت/ هزار و دو صد گشت با بیست و هشت. (در ادامه چندین تاریخ فوت دیگر هم برای شیخ جعفر از اشرف نقل شده است). (تسلیة القلوب، نسخه خطی مجلس، ۷۱۶۷ ص ۳۰۵).
[۶۱]. شرح حال وی، اساتید، شاگردان، آثار علمی، اخبار سیاسی و کلمات علما در باره وی را بنگرید در: تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۴۴ ۱۲۱٫
[۶۲]. مکارم الآثار، ج ۳، ص ۹۳۸٫
[۶۳]. قصص العلماء، ص ۲۲۴، لؤلؤ الصدف، ص ۱۳۲٫
[۶۴]. شیخ محمد حسین کاشف الغطاء داستان مباهله را از منابع شفاهی خود آورده است: بنگرید: العبقات العنبریه، ص ۹۱ ۹۲؛ و نیز بنگرید به: قصص العلماء، ص ۲۲۲٫ مؤلف لؤلؤ الصدف، ص ۱۳۲ گوید که مباهله برقرار شد و دلیل آن هم مخالفت وزیر اعظم صدر اصفهانی بود که علاقه به شیخ جعفر داشت و میترسید میرزا محمد با علم اعداد و طلسمات بلایی سر او بیاورد.
[۶۵]. در پایان نسخه ۱۴۳۸۲ رساله دوم فقط اشاره شده است که در شب پنجم رمضان در اصفهان خاتمه یافته اما سال ذکر نشده است. مقایسه کنید با: تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان، ج ۱، ص ۶۵ ۶۶٫
[۶۶]. آمدن به ایران و اقامت در اصفهان صرفا به خاطر مبارزه با میرزا محمد نبود، بلکه چنان که در معارف الرجال: ۱/۱۵۴ آمده به دلیل اختلاف میان عشایر نجف بود.
[۶۷]. الکرام البرره، ص ۲۵۰ ۲۵۱٫
[۶۸]. لؤلؤالصدف، صص ۱۲۸ ۱۳۴٫
گذاشتن پاسخ