پوریا مشیّدی ( 2 )

پوریا مسبّب سه مکاتبهء مفید بود. اوّلین آنها نامه ای بود حاوی چند سؤال و خطاب به دکتر مهدی گلشنی. همین قدر یادم هست که در ضمن صحبتهایی که داشتیم چند سؤال مربوط به فیزیک و به عبارت بهتر : کیهان شناسی مطرح شد. نمی دانم من پیشنهاد طرح این سؤالات با آقای گلشنی را مطرح کردم یا ایشان. من گفتم : « من همّت نامه نگاری را ندارم ! » و پوریا گفت : « من این کار را پی گیری می کنم. » خودش نامه ای به آقای گلشنی نوشت و در آن ، خطاب به ایشان این گونه نوشت که « یکی از دوستان من تعدادی سؤال دارد و … ». خلاصه سوالات را پشت سر هم مرتّب کرد و برای او فرستاد. انتظار نداشتم به زودی جواب نامه را بدهند و یا اصلا به این نامه جواب بدهند ! امّا چند روز بعد ، جواب آمد. آقای دکتر در کنار هر سوال جواب را نوشته بود. گمان می کنم هنوز این نامه – که حاوی سوالات ما و جوابهای آقای گلشنی است – را داشته باشم.

مکاتبهء دوم با سیّد رضا ( آرش ) افراز بود. یکی از موضوعات مورد توجّه من و پوریا مسالهء نفس و بدن و یا به عبارت دقیق تر مسألهء تجرّد یا عدم تجرّد نفس ، بود. پوریا پیشنهاد داد در این زمینه با سیّد رضا افراز که یکی از دوستانش در طهران بود مباحثه ای را شروع کنیم. سیّد رضا از این قضیه استقبال کرده بود و این مباحثهء مکتوب شروع شد. رضا اصرار داشت که ما هر کدام نمایندهء دو طرز تفکّر باشیم ؛ او نمایندهء عصب شناسان تشکیک کننده در تجرّد نفس و من نمایندهء فلاسفهء مدافع آن ! من البتّه با این فرض مخالف بودم. من خود را فارغ از این ماجرا می دانستم و دوست داشتم خارج از سنن موجود و به صورت کاملاً آزاد با موضوع برخورد نمایم. این مکاتبات که حاوی مطالب بسیار مهمّی است ، مدّتها ادامه داشت و واسطهء خیر در آن ، رفیق شفیقم جناب دکتر مشیّدی بود. نامه ها را می برد و می آورد ، به دقّت می خواند و اظهار نظر می کرد و … . من انصافا در این ماجرا بی همّت بودم و یکی از علائم این بی همّتی این است که تمام این مکاتبات را گم کرده ام ! تنها یک نسخه از یکی از نامه های سیّد رضا را در اختیار دارم که آن هم به همّت پوریا به دستم رسیده است ؛ به این صورت که دو-سه سال پیش قضیهء مفقود شدن مکاتبات را به ایشان گفتم. گفت « من کپی یکی از نامه های رضا افراز را دارم. » و تصویر آن را برایم ایمیل کرد.

سومین مورد ، مربوط به وقتی بود که پوریا برای تحصیلات پزشکی به دانشگاه طهران رفته بود. یک بار که به اهواز برگشته بود نامه ای را به من نشان داد که یکی از همکلاسیهایش که مسیحی بود ، به نام « ماسیس ماطوسیان » ، خطاب به او نوشته بود. نامه حاوی مطالب مختلف و عمدهء آنها اشکالاتی به اسلام و دفاعیّاتی نسبت به مسیحیّت رسمی و رایج بود. بالای صفحهء اوّل هم خیلی واضح نوشته بود « پدر ، پسر ، روح القدس » و زیرش یا بالایش هم چند کلمه به ارمنی که من حدس زدم ترجمهء همان سه کلمه باشد. پوریا نامه را به من داد و از من جواب خواست. گویا به ماسیس هم گفته بود که طرف تو از این به بعد فلانی است. مکاتبه شروع شد و واسطهء این امر خیر – مثل دفعهء قبل – آقای دکتر مشیّدی بود. ماسیس بسیار پی گیر ماجرا بود و مرتّب نسبت به ادامهء این مباحثه اظهار علاقه می کرد. حتّی یادم هست یک بار با « مدرسة الامام » تماس گرفت و تلفنی با هم صحبت کردیم. یک بار دیگر همان وقتی که تازه به قم آمده بودم ، کسی درِ اتاق من در خوابگاه دارالشفاء را زد ، در را باز کردم و دیدم جوانی است که چهره اش برایم آشنا نیست. گفت من از همکلاسیهای پوریا و اهل قم هستم. پوریا این کاغذ را داده که به شما بدهم. کاغذ کوچکی بود که روی آن شبیه به این عبارت نوشته شده بود : این جمعه من و ماسیس ماطوسیان به قم می آییم. البتّه ظاهراً این تصمیم محقّق نشد.

پوریا از شخصیّت ماسیس ماطوسیان تعریف می کرد. می گفت قبلاً عمران می خوانده امّا آن را رها کرده و به پزشکی مشغول شده است. می گفت ماسیس کتابی از کتب مسیحیان را به او هدیه داده و او هم در مقابل « نهج البلاغه » را به او هدیه کرده است. و می گفت به همراهی یکی از دوستان اطّلاعاتیش به حرم امام رضا علیه السلام رفته است.

ماسیس برای من چند کتاب فرستاد و البتّه این نکته را هم تذکّر داد که چون در این زمینه ها محدودیّت داریم و اجازهء فعّالیّتِ آنچنانی نداریم ، بهتر از اینها را نتوانستم جور کنم. کتابها را خواندم و از محتوای آنها استفاده کردم.

اتّفاقاً دیروز ( یکشنبه ۲۶ / ۶ / ۱۳۹۱ ) بعد از چندین سال از طریق ای.میل سلام و علیکی کردیم و امیدوارم هر کجا هست موفّق باشد.

DSCI2856.JPG

DSCI2856.JPG

گذاشتن پاسخ