نقد فلسفه ( فصل پنجم : تقلید کورکورانه با روش فلسفی ناسازگار است )

قبلاً گفتیم که مقتضای روش فلسفی حرّیّت و خضوع در برابر برهان است ( هرچند من تضمین نمی کنم که هر کس مدّعی فیلسوف بودن هست ، لزوماً به این حرّیّت ، ملتزم ، و از تعصّب و عناد ، مبرّا باشد ! ). این مطلب برای آگاهان از تاریخ علم روشن است و قبلاً نیز در این زمینه مطالبی عرض شد ، امّا از باب اینکه کار از محکم کاری عیب نمی کند ، در این فصل نمونه ای از کلام پیشینیان را نقل می کنیم که تأییدی است بر آنچه گفته ایم.

breakthro - Copy

محمّد بن زکریای رازی کتابی دارد به اسم « الشکوک علی جالینوس ». حرف در مورد این کتاب بسیار است و بیان امتیازات ، کاستیها و سایر شئون آن در اینجا لزومی ندارد. موضوع این کتاب ، بیان اشکالاتی است که رازی در بعضی از نظریّات فلسفی و طبّی جالینوس دیده است. در اینجا بخشی از سخنان او را در مقدّمهء این کتاب نقل می کنیم ، امّا قبل از آن ، خلاصه ای از آنچه گفته است در ضمن چند نکته ذکر می کنیم. او می گوید :

۱ ) می دانم بسیاری از مردم مرا به جهل متّهم خواهند ساخت که با کسی مثل جالینوس که در جمیع اجزای فلسفه متقدّم است و بیشترین منّت را بر خودِ من دارد ، در افتاده ام.

۲ ) امّا مقتضای طبّ و فلسفه ، تسلیم شدن در برابر نظرات قلّه نشینانِ این دو علم نیست. و هیچ فیلسوفی چنین تسلیم و انقیادی را دوست نمی دارد. خودِ جالینوس هم در بعضی از کتبش آنهایی را که اتباعشان را به تبعیّت کورکورانه و قبولِ بدون برهان وادار می کنند توبیخ کرده است.

۳ ) من کسی را که مرا به خاطر تشکیک در بعضی از نظریّات جالینوس و نقد آنها ملامت می کند ، اصلاً فیلسوف حساب نمی کنم ، چراکه سنّت فلاسفه را ترک کرده و به سنّت عوامّ که همان تقلید از رؤساء باشد تمسّک نموده است. سنّت مشتغلین به فلسفه ، همیشه این بوده و هست که کلام رؤساء را مورد نقد و بررسی قرار دهند و در این کار مسامحه نکنند. بعد مثالهایی ذکر می کند از نقد موشکافانهء ارسطاطالیس ( = ارسطو ) و ذاثاوفرسطس و ثامسطیوس نسبت به بعضی از آراء بزرگان. و از ارسطاطالیس نقل می کند که در مقام نقد یکی از نظرات افلاطون گفته : « این نظر افلاطون با آنچه حقّ است اختلاف دارد ، هر دوی آنها دوست ما هستند ، امّا دوستیِ حقّ با ما ، بیشتر از دوستیِ افلاطون است ! »

۴ ) در این زمینه ، روش خود جالینوس را هم ذکر می کند و می گوید : گمان نمی کنم که أَحَدی از فلاسفه و اطبّاء پیش از او از نقدهای او رهایی یافته باشد !

۵ ) پس از آن به دو سؤال پاسخ می دهد : اوّل اینکه چرا در بعضی از نظرات پیشینیان خلل وارد شده تا آن نظرات محتاج نقد و اصلاح باشند ؟ ، و دوم : آیا لازمهء این سخن این نیست که در بین اهل صناعات ، متأخّرین افضل از متقدّمین باشند ؟

اینها ، رؤوس سخنان رازی در اینجاست. و اینک ، عین کلام او ، برای آنها که حوصلهء بیشتری دارند !

« انّی لأعلم کثیراً من الناس یستجهلونی فی تألیف هذا الکتاب ، و کثیراً منهم یلومونی و یعنّفونی ، او کان یجری الی تحلیتی بحلیة من یقصد باستغنام و استلذاذ منه لذلک الی مناقضة رجل مثل جالینوس فی جلالته و معرفته و تقدّمه فی جمیع أجزاء الفلسفة و مکانه منها ، و أجد لذلک – یعلم الله – مضضا فی نفسی ، اذ کنتُ قد بُلیتُ بمقابلة من هو أعظم الخلق علیّ منّةً ، و أکثرهم لی منفعةً ، و به اهتدیتُ ، و أثَرُه اقتفیت ، و من بحره استقیت ، بما لا ینبغی أن یقابل به العبد سیّده ، و التلمیذ استاذه ، و المُنعَم علیه ولیَّ نعمته.

و یودّنی – یشهد الله – أنّ هذه الشکوک التی أذکرها فی هذا الکتاب لم یکن فی کتب هذا الرجل الحِبر الفاضل ، العظیم قدره ، الجلیل خطره ، العامّ نفعه ، الباقی بالخیر ذکره ، لکن صناعة الطبّ و الفلسفة لا یحتمل التسلیم للرؤساء ، و القبول منهم و لا مساهلتهم و ترک الاستقصاء علیهم ، و لا الفیلسوف یحبّ ذلک من تلامیذه و المتعلّمین منه ، کما ذکر أیضاً جالینوس فی کتابه فی منافع الأعضاء ، حیث وبّخ الذین یکلّفون أتباعهم و أشیاعهم القبول منهم بلا برهان. و کان أکثر ما جَرَّأَنی و سهّل علیّ بأنّ هذا الرجل الجلیل ، لو کان حیّاً حاضرً لم یلمنی علی تألیف هذا الکتاب ، و لم یثقل ذلک علیه إیثاراً من للحقّ ، و حبّاً لتقصّی المباحث و بلوغ أواخر لها ، بل کان یستشرع بخیر و نشاط الی تصفّحه و النظر فیه ، إِمّا حلّ جمیع الشکوک التی فیه و حمدنی علی أن صرتُ سبباً لأن یکون کلامه فی هذه المواضع المشکوکة فیها صار له فضل بیان و حراسة من المطاعن علی ما کان علیه قبل ، و إِمّا أن رجع عنها کلّها فکان یحمدنی حمداً أکثر ، إذ صرتُ مُنبِّهاً له علی السهو و الغفلة الموکّلة بالبشر ، و إِمّا حلّ بعضاً و رجع عن بعض و کان یجتمع لی فیه الأمران.

و امّا من لامنی و جهّلنی فی اسخراج هذه الشکوک و الکلام فیها ، فانّی لا أرتفع به و لا أعدّه فیلسوفاً ، اذ کان قد نبذ سنّة الفلاسفة وراء ظهره ، و تمسّک بسنّة الرعاع من تقلید الرؤساء و ترک الاعتراض علیهم ، فانّه لم تزل سنّة المتفلسفین جاریة بإعلاء الرؤساء و التشدّد فی شدّة المطالبة و ترک المساهلة. هذا ارسطاطالیس یقول : « اختلف الحقّ و فلاطن و کلاهما لنا صدیقان إلّا أنّ الحقّ أصدق لنا من فلاطن » ، و یقاومه و یناقضه فی أجلّ آرائه ، و هو ذا ثاوفرسطس یناقض ارسطاطالیس فی أوضح أجزاء الفلسفة بعد الهندسة الذی هو المنطق ، و هو ذا ثامسطیوس یبیّن غلطه أیضاً فی کثیر من المواضع حتّی أنّه ربما بقی یتعجّب و یقول : « لستُ أدری کیف ذهب علی الحکیم هذا المعنی و هو من الوضوح فی غایة القرب ! ».

فأمّا جالینوس فلستُ احتاج أن أقول فی کثرة ردّه علی القدماء و الأجلّة من أهل زمانه و صبره علی ذلک و قوّته علیه و إطالة الکلام فیه ، إذ کان ذلک أکثر من أن احصیه. و اذ ذلک بیّن لقاری کتبه انّ ذلک أعظم همّته ، و لا أحسب نجا منه أحدٌ من الفلاسفة و لا من الأطبّاء إلّا مشدوخاً ! و جُلّ کلامه علیهم حقّ. بل لو شئتُ لقلتُ کلّه حقّ ، و ذلک ممّا یدلّ علی سعة علمه و ذکاء طبعه و کثرة تحصیله.

و ان سألتَ عن السبب الذی من أجله یستدرک المتأخّرون فی الزمان علی أفاضل القدماء مثل هذه الاستدراکات ، قلتُ : انّ لذلک أسباباً :

فمنها : السهو و الغفلة الموکّلة بالبشر ، و منها : غلبة الهوی علی الرأی فی رجل من الناس لأمرٍ مّا حتّی یقول فیه ما خطأ ، إمّا و هو یعلم خطاؤه ، و إمّا و هو لا یعلم حتّی اذا تصفّح ذلک القول رجل لبیب عار من ذلک الهوی ، لم یذهب علیه ما ذهب علی الرجل الأوّل و لم یدعوه الهوی الی ما دعاه الیه. و منها : أنّ الصناعات لا تزال تزداد و تقرب من الکمال علی الأیّام و تجعل ما استخرجه الرجل القدیم فی الزمان الطویل الذی جاء من بعده فی الزمان القصیر حتّی یحکمه و یصیر سبباً یسهل له استخراج غیره به ، فیکون مَثَلُ القدماء فی هذا الموضع مَثَلَ المکتسبین ، و مَثَلُ مَن یجیء مِن بعدُ مَثَلَ المورّثین المسهِّل لهم ما ورثوا اکتساباً أکثر و أکثر.

فإن قیل لی : هذا یدعو الی أن یکون المتأخّرون من أهل الصناعات أفضل فیها من القدماء.

قلتُ : إنّی لا أری أن اطلق ذلک إلّا بعد أن أشترط فی وصف هذا المتأخّر فی الزمان بأن أقول اذا کان مکمّلاً لما جاء به القدیم. »

گذاشتن پاسخ