حضرت سلیمان علیه السلام ( بخش سوم )

[ خلاصه گفتار در شب شنبه ۵ ذو الحجة ۱۴۳۶ = ۱۳۹۴/۶/۲۸ ]

چند هفته قبل عرض کردیم که یاد کردن از انبیاء و اولیاء آثار و برکات بسیار زیادی دارد و اصلاً بخشی از برکاتی که قراءة قرآن دارد هم به همین دلیل است ، چون در قرآن آیات بسیار زیادی هست که دربارهء احوالات انبیاء و افرادی مثل آنهاست و کسی که قرآن می خواند ، یک یادی هم از فضائل و مناقب آنها و گاهی ذکری از سیرهء آنها کرده است ، و مثل این است که همنشین آنها بوده است و این باعث نورانیّت و برکت می شود.

یکی از این انبیاء حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام است.

خدا را شکر می کنیم که به ما توفیق داده تا به حال دو جلسه در ارتباط با قضایای مختلف مربوط به حضرت سلیمان علیه السلام صحبت کنیم. در این جلسه ، که جلسهء سوم است ، ماجرای حضرت سلیمان و هدهد و ملکهء سَبَأ را ذکر می کنیم و ان شاء الله به بعضی از نکاتش اشاره می کنیم.

ماجرا هدهد و ملکهء سَبَأ در قرآن فقط در سورهء نمل آمده است. خدای تبارک و تعالی در سورهء مبارکهء نمل ، بعد از ذکر ماجرای حضرت سلیمان و مورچگان ، که در جلسهء قبل عرض شد ، می فرماید :

« وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ » سلیمان جوياى [ حالِ‏ ] پرندگان شد. قبلاً گفتیم که حضرت سلیمان اوّلاً زبان پرندگان را می دانست ، و ثانیاً بخشی از لشکر او را ، حدّاقلّ در یک زمانی ، پرندگان تشکیل می داده اند. « وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ » یک وقتی یک نگاهی کرد که ببیند کدام یک در سر جایش هست ، کدام نیست ؟ ، به اصطلاح حضور و غیاب کرد ، امّا دید که هدهد را نمی بیند. یک هدهدی بوده که میبایست حاضر باشد امّا سر جایش نبوده است.

« فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبين » گفت : « مرا چه شده كه هدهد را نمى‏بينم؟ » اینجا هست و من نمی بینمش « أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبين » یا أصلاً در اینجا حاضر نیست ؟

نگاه کردند ، معلوم شد که هدهد اصلاً در آنجا حاضر نیست. حضرت سلیمان فرمود :

حالا که این طور است ، « لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَديداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبين » « سلطان » در اینجا به معنی دلیل و حجّت است. و مبین هم یعنی روشن و واضح. فرمود : اگر دلیل موجّهی برای این غیبتش نیاورد او را عذاب سختی می کنم یا اصلاً او را ذبح می کنم !

 « فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيد » کمی بعد سر و کلّهء هدهد پیدا شد. « فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ » به حضرت سلیمان عرض کرد یک خبر دست اوّل دارم ! از چیزی باخبر شده ام که تو خبر نداری !

« وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقين » یک خبر کاملاً درست و مطمئن از سَبَأ برایت آورده ام.

قوم سبأ قومی بودند که به گفتهء ابن منظور در « لسان العرب » نسبشان می رسیده به « سَبَأُ بن يَشْجُبَ بن يَعْرُبَ بن قَحْطان » و به همین جهت به آنها قوم سبأ می گفته اند. محلّشان در جایی در همین یمن فعلی بوده است و در قرآن هم یک سوره به اسمشان است ؛ سورهء سَبَأ. هدهد عرض کرد من یک خبر کاملاً موثّق در مورد اینها برایت آورده ام. خبرش چه بود ؟ ، گفت :

« إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ » من دیدم که یک زنی بر اینها سلطنت می کند و همه جور امکاناتی که مورد نیازش هست را در اختیار دارد و یک تخت سلطنتی عظیمی هم دارد. طبق نقلهای تاریخی اسم این زن بلقیس بوده است.

« وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ الله »

من دیدم که این زن و قومش بجای اینکه برای خدا سجده کنند ، برای خورشید سجده می کنند.

« وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُون »

و شيطان اعمالشان را برايشان آراسته و زینت داده و مانعشان شده که در راه راست ‏حرکت کنند و در نتيجه اینها هدایت پیدا نکرده اند.

« أَلاَّ يَسْجُدُوا للهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ * اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ »

حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام به هدهد فرمود :

« سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ »

من یک تحقیقی می کنم و بعد خواهيم ديد که تو راست گفته ای یا نه ؟

« اذْهَبْ بِكِتابي‏ هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ »

حضرت سلیمان یک نامه ای تهیه کردند و فرمودند این نامه را ببر و آن را بیانداز نزد آنها ، و بعد ببین چه کار می کنند ، ببین عکس العمل آنها چیست.

وقتی که هدهد این کار را کرد و این نامه را به آنها رساند ،

« قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريمٌ »

این خانم به بزرگان و سران مملکتش گفت : نامه ای کریم برای من آمده است. کریم در اینجا به معنی ارجمند و مهمّ است.

« إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُوني‏ مُسْلِمين »

این نامه از طرف سليمان است و مضمونش این است که « بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، نسبت به من برترى جویى نکنید، و در حالى که تسلیم هستید به سوى من بیایید. »

بلقیس به آن بزرگان گفت نظر شما در این مورد چیست ؟ من تا به حال در مورد هیچ کار مهمّی بدون حضور و مشورت شما تصمیم قاطعانه ای نگرفته ام. حالا بفرمایید که نظر شما در این مورد چیست ؟ به نظر شما چه جور جوابی به سلیمان باید بدهم ؟ چه عکس العملی در مقابل او نشان دهیم ؟

« قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديد »

اینها گفتند ما قدرت جنگی مان و نیرویمان زیاد است و می توانیم در برابر حملهء نظامی احتمالی سلیمان از خودمان دفاع کنیم ، ما از این نظر مشکلی نداریم ، امّا به هر حال « الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُري ما ذا تَأْمُرين » امر امر توست ، و هر چه امر کنی ما اطاعت می کنیم.

« قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُون »

بلقیس گفت جنگ راه حلّ خوبی نیست و من فعلاً برخورد نظامی را صلاح نمی دانم. دلیلش هم هزینه های زیادی است که جنگ دارد ، از جمله اینکه « إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها » وقتی پادشاهان با مملکتی جنگ می کنند ، وقتی بعد از شکست دادن آن مملکت ، وارد آن می شوند ، آبادی آنجا را تبدیل به ویرانی می کنند ، و کسانی که در آن منطقه صاحب عزّت و وجههء اجتماعی هستند ، را ذلیل می کنند. پس تا جایی که می شود باید از راه دیپلماسی وارد شد ! به کار بردن کلمهء « دیپلماسی » در اینجا صرفاً به منظور مطایبه نیست ؛ « دیپلماسی » یا همان « روابط دیپلماتیک » ، اصطلاحاً دانش ارتباط بین سیاست‌ مداران و حکومتهای کشورهای مختلف با هم است ، و این چیزهایی که در مورد ملکهء سبأ و حضرت سلیمان نقل شده ، یکی از قدیمیترین گزارشهای روابط دیپلماتیک است.

خلاصه ، بلقیس گفت من مصلحت را در این می بینم که از راه سیاست وارد شوم. اوّل یک هدیه ای برای آنها می فرستم و بعد صبر می کنم ببینم واکنش حکومت حضرت سلیمان صلوات الله علیه به این هدیه چیست ؟

وقتی که فرستادگان ملکهء سَبَأ نزد حضرت سلیمان آمدند ، حضرت سلیمان به آنها فرمود « أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ » ؟! می خواهید به من کمک مالی کنید ؟! « فَما آتانِيَ اللهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ » آن چیزی که خدا به من داده بهتر از آن چیزهایی که به شما داده است. « بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُون » شما خودتان به این هدیه تان دلخوش هستید ، من دلم به این چیزها خوش نمی شود.

بعد به آن فرستاده فرمود : به نزد بلقیس و سران حکومتش برگرد « فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها » از طرف من اعلام کن با لشکری به سراغشان می آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند « وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُون » و آنها را از آن سرزمین با ذلّت و حقارت بیرون می کنیم !

بلقیس و بزرگان حکومتش تسلیم حضرت سلیمان شدند و قرار شد بیایند نزد سلیمان. قبلاً گفتیم که هدهد در توصیف ملکهء سبأ گفته بود که تخت سلطنتی عظیمی دارد. حضرت سلیمان ظاهراً می خواستند یک چشمه ای از قدرت خدادادیشان را به ملکهء سَبَأ نشان دهند. خطاب به اشراف حکومتش فرمود : « أَيُّكُمْ يَأْتيني‏ بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني‏ مُسْلِمين » کدام یک از شماها ، قبل از اینکه بلقیس و همراهیانش اینجا بیایند تخت سلطنتیش را به نزد من می آورد ؟

« قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمين »

« عفریت » تقریباً به معنای « کَیِّس » است یعنی باهوش و زرنگ. خلاصه یک جنّ نخبه ای ( ! ) به حضرت سلیمان عرض کرد که من قبل از اینکه از جایت بلند شوی ، طبق بعضی از نقلها یعنی قبل از اینکه کارَت تمام شود و از این مجلس بلند شوی ، آن را برایت می آورم.

این یک اعلام آمادگی. امّا : « قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ » یک شخص دیگری که در روایات هست همان جناب آصف بن برخیا ، وصیّ حضرت سلیمان ، بوده ، و بخشی از علم کتاب را داشته ، گفت : « أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك » من قبل از اینکه تو پلک بزنی آن را برایت می آورم ، و همین کار را هم کرد و در کمتر از چشم به هم زدنی عرش بلقیس را حاضر کرد ! در روایت معتبری از امام جعفر صادق علی هالسلام نقل شده که فرمود : حضرت سلیمان بعد از اینکه آصف بن برخیا آن تخت را حاضر کرد ، گفته بود : یک طوری این تصرّف را انجام داد که من خیال کردم عرش بلقیس از زیر تخت من بیرون آمد ! این قدر ناگهانی و سریع و لطیف ! ان شاء الله این روایت امام صادق علیه السلام را مفصّلاً در جلسهء بعد نقل خواهم کرد.

وقتی حضرت سلیمان آن تخت سلطنتی را حاضر دیدند گفتند : « هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي » اینکه من یک چنین امکاناتی دارم ، یک چنین اطرافیانی دارم ، از فضل پروردگار من است. خدا به این وسیله می خواهد من را امتحان بکند که معلوم شود آیا شکر این نعمتها را بجا می آورم یا نه ؟

خدای من نیازی به شُکر کردن من ندارد « مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ » نفع شکرگزاری کردن به خود انسان برمی گردد. در جای دیگر فرمود : « لإن شَکرتم لَأزیدَنّکُم » اگر شکر کردید خدا نعمت و رحمت و فضلش را برای شما زیاد می کند. اینجا هم حضرت سلیمان فرمود : « مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ » اگر کسی کفران نعمت بکند و شکر نکند خودش ضرر کرده « فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريم ».

بعد فرمود : ظواهر این تخت سلطنتی را تغییر دهید تا ببینیم وقتی بلقیس آمد می تواند تخت سلطنتی اش را تشخیص دهد یا نه. وقتی که آمدند یک کسی به ملکهء سَبَأ گفت : « أَهكَذا عَرْشُكِ ؟ » تخت سلطنتی تو یک چنین چیزی بود ؟ ، بلقیس یک نگاهی کرد ، شاید قدری فکر کرد ، بعد گفت : « كَأَنَّهُ هُو » ، انگار خودش است ! « وَ أُوتينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمين » شاید منظورش این بوده که نیازی به این اظهار معجزات هم نبود ! ما از قبل به قدرت خدای متعال یا قدرت شما علم پیدا کرده بودیم و تسلیم امر شما شده بودیم ، « وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرين » این در حالی بود که قبلاً از کافران بود.

بعد خدای متعال می فرماید : « قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ » صَرح یعنی قصر. به او گفتند که وارد قصر شو ! کف این قصر ، یا حدّاقلّ کف ورودی آن ، از بلور شفاف ساخته شده بود. طبق بعضی از نقلها ، در زیر این کف بلورین هم آب جاری کرده بودند و در آن آب ماهی هم گذاشته بودند. ملکهء سَبَأ تا به حال یک چنین چیزی ندیده بود. وقتی که می خواست وارد شود ، خیال کرد که در آنجا یک برکهء کم عمقی جاری است. لباسش را کمی بالا زد که خیس نشود. حضرت سلیمان فرمود : « إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارير » این یک کاخی است که با بلور شفاف فرش شده است. اینها فکر می کردند چقدر قوّت دارند ، چقدر امکانات دارند ، و شاید خیال می کردند همهء اینها به برکت عبودیّتیست که نسبت یه خورشید اظهار می کنند. بعد که بلقیس این شوکت و جلال را دید گفت : « رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ للهِ رَبِّ الْعالَمين ».

این ماجرا نکات زیادی دارد. چون وقت ما خیلی محدود است ، در این جلسه خیلی سریع خلاصهء داستان را عرض کردم و ان شاء الله در جلسهء آینده ، در ضمن بیان بعضی دیگر از قضایای مربوط به حضرت سلیمان علیه السلام ، دو سه نکته از ماجرای امشب را هم خواهیم گفت. مثلاً اینکه آصف بن برخیا چه کسی بود ؟ چطور تخت را احضار کرد ؟ و چند نکتهء دیگر. اینها را در جلسهء بعد مفصّلاً خواهیم گفت ، ان شاء الله.

[/vc_column][/vc_row]

گذاشتن پاسخ