حضرت سلیمان علیه السلام ( بخش دوم )

[ خلاصه گفتار در شب شنبه ۲۸ ذی القعدة ۱۴۳۶ = ۱۳۹۴/۶/۲۱ ]

در جلسهء قبل نکاتی در ارتباط با احوالات حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام گفته شد. تصوّر من این بود که می توان مطالب را در دو جلسه جمع و جور کرد. امّا بعد دیدم آیات و روایات مربوط حضرت سلیمان حاوی نکاتی است که واقعاً حیف است از آنها به این سرعت گذر کرد و آنها را نادیده گرفت. به همین دلیل احتمالاً موضوع صحبت ما در دو سه جلسهء آینده هم همچنان حضرت سلیمان علیه السلام باشد.

قبل از اینکه نکاتی که برای این جلسه در نظر گرفته ام را عرض کنم ، اشتباهی که در جلسهء قبل مرتکب شدم را تصحیح می کنم. در جلسهء قبل گفتم که در قرآن کریم ، از ۲۳ پیامبر اسم برده شده. بعداً استادم جناب آقای دکتر احمد زاده تذکّر دادند که این عدد اشتباه است. و حقّ هم با ایشان است. در قرآن از ۲۵ یا ۲۷ پیامبر صریحاً اسم برده شده و از بعضی دیگر نیز با کنایة یاد شده است. حالا اینکه واقعاً ۲۵ درست است یا ۲۷ یا اصلاً رقم دیگری است ، موضوع بحث ما نیست و من فقط می خواستم این نکته را تذکّر دهم که رقمی که گفته بودم اشتباه است.

در جلسهء قبل سه نکته را در ارتباط با حضرت سلیمان عرض کردیم : نکتهء اوّل اینکه از ایشان در کجاهای قرآن یاد شده ، و گفتیم که در هفت سوره صریحاً ایشان ذکر شده و در این سوره ها آیاتی که مربوط به ایشان است تعدادشان ۵۵ تاست. نکتهء دوم این بود که پدر حضرت سلیمان ، به نصّ قرآن ، حضرت داوود است و دو سه جمله ای از فضائل ایشان را نیز گفتیم. و نکتهء سوم ، قضیه ای بود که برای حضرت سلیمان در زمان حیات پدرشان حضرت داوود پیش آمده بود. و اجمال این قضیه این است که دو نفر که ماجرایی بینشان پیش آمده بود برای حلّ و فصل قضیه به حضرت داوود رجوع کردند. حضرت سلیمان هم در جریان قرار گرفت و خدای متعال ، قضاوت صحیح در آن مورد را به حضرت سلیمان فهماند.

یک دسته از فضائل حضرت سلیمان ، اختیارات و قدرتهایی است که خدا به ایشان داده است. در سورهء نمل می فرماید : « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبين » حضرت سلیمان وارث و جانشین حضرت داوود شد و به مردم گفت به ما « منطق الطیر » آموخته شده ؛ ما زبان پرندگان را می فهمیم.

یک سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که آیا حضرت سلیمان علیه السلام ، فقط زبان پرندگان را می فهمیدند یا زبان سایر حیوانات را هم می فهمیدند ؟

بعضي ها خواسته اند از همین آیهء شریفة ، که فرمود : « یا أیّها الناس علّمنا منطق الطیر … » ، استنباط کنند که حضرت سلیمان فقط زبان پرندگان را می فهمیده اند و اینکه در جای دیگری از قرآن گفته شده در یک وقتی حضرت سلیمان کلام مورچه ای را فهمید ، از باب استثناء است ، به نظر این افراد ، حضرت سلیمان به صورت قاعدة ، کلام پرندگان را متوجه می شدند و اگر هم یک وقتی کلام مورچه ای را فهمیده اند ، استثناء بوده ، نه اینکه ایشان کلام هر مورچه ای را در هر حالی می فهمیده اند.

این حرف ، حرف درستی نیست و دلایلی هم که برای اثباتش می آورند ، دلایل مخدوشی است. من در این مورد فقط طرح مسألة کردم و تفصیل این مطلب جایش اینجا نیست.

به هر حال ، در قرآن کریم ، دو مورد ذکر شده که یکی از آن موارد ، مصداق همین « عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ » است ، و از مورد دیگر ، معلوم می شود که حضرت سلیمان حدّاقلّ در بعضی از موارد – به قول منطقیّون به شکل « موجبهء جزئیّة » – ، کلام مورچگان را نیز متوجّه شده اند.

اینها را همهء شما شنیده اید و می دانید امّا یادآوری شان قطعاً مفید خواهد بود خصوصاً اینکه این قضایا نکاتی دارند که کمتر مورد توجّه قرار می گیرد.

 این دو قضیه هر دو در سورهء مبارکهء نمل ذکر شده اند ، و از آنجا که در آن سوره ، اوّل ماجرای مورچه ها نقل شده ، من هم اوّل همان را ذکر می کنم.

خدای متعال در سورهء نمل می فرماید : « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ » « سلیمان وارث داوود شد و گفت : ای مردم ، به ما فهم کلام پرندگان آموخته شده و هر چیزی که به آن نیاز داریم به ما داده شده و حقیقتاً اين همان امتياز آشكار است. »

بعد ماجرای مورچه ها – که عرض کردم – شروع می شود : « وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ » « براى سليمان سپاهيانش از جنّ و انس و پرندگان جمع‏آورى شدند و دسته دسته گرديدند. »

« حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ » وقتی که این لشکر عظیم به یک سرزمینی که مورچه در آن زیاد بود رسیدند ، که بعضی گفته اند جایی بوده در شام و بعضی دیگر گفته اند در طائف بوده و اقوال دیگری هم هست ، خلاصه وقتی به آنجا رسیدند :

« قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون »

وقتی به آن وادی رسیدند یکی ازآن مورچه ها خطاب به بقیه گفت : بروید درون خانه هایتان چراکه سلیمان و سپاهیانش ممکن است در حالی که حواسشان نیست شما را له کنند.

در یک روایتی نقل شده که حضرت سلیمان علیه السلام بعداً به این مورچه فرمودند که چرا یک چنین حرفی زدی ؟! مگر نمی دانستی من پیامبر هستم و عادلم و ظلم نمی کنم ؟! [ از این روایت معلوم می شود کشتن مورچه ها مصداق ظلم است. ] فرمود : « أما عَلِمتِ أنّي نبي عدلٌ ؟ » مورچه هم جواب داد : « أما سمعتَ قولي : « و هم لا يشعرون » » معلوم می شود مورچهء حاضر جوابی هم بوده است ! عرض کرد : تو هم نشنیدی که من گفتم مواظب باشید سلیمان و سپاهیانش شما را له نکنند در حالی که حواسشان نیست ! می دانم تو پیامبر عادلی هستی و در حال اختیار ظلمی به کسی نمی کنی ، امّا خُب ممکن است یک وقتی حواست نباشد و پا روی مورچه ای هم بگذاری !

خلاصه وقتی که حضرت سلیمان کلام مورچه را ، که گفت « يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ … » الخ ، شنید :

« فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها » حضرت سلیمان از این سخن مورچه خنده شان گرفت و دعایی کردند که در ضمن ، شکر نعمتهای بی پایان خدا بر ایشان و والدینشان هم هست :

« قالَ : رَبِّ أَوْزِعْني‏ » یعنی پروردگارا به دلم بیانداز

« أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي‏ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ » به دلم بیانداز که شکر کنم آن نعمتی را که به من و پدر و مادرم دادی

« وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ » و اینکه عمل صالحی که مورد رضایت توست را انجام دهم

« وَ أَدْخِلْني‏ بِرَحْمَتِكَ في‏ عِبادِكَ الصَّالِحين » و مرا به رحمت خويش در ميان بندگان شايسته‏ات داخل كن ؛ من را هم جزء بندگان صالحت قرار بده.

این دعا خیلی دعای خوبی است و انسان می تواند آن را در مواقع مختلف ، مثلاً در قنوت نمازها بخواند « رَبِّ أَوْزِعْني‏ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي‏ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْني‏ بِرَحْمَتِكَ في‏ عِبادِكَ الصَّالِحين ».

یک نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که حضرت سلیمان عرض کرد : « رَبِّ أَوْزِعْني‏ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ » خدایا شکر نعمتت را به دلم بیانداز ، به دلم الهام کن. نکته اینجاست که شکر وقتی شکر واقعی است که از سرچشمه اش قلب باشد ، نه اینکه انسان در قلبش غافل از نعمتها باشد و صرفاً با زبانش هی بگوید « شُکراً لله » و مانند آن. و این در مورد استغفار هم هست. به قول آن شاعر :

سُبحه بر کف ، توبه بر لب ، دل پر از شوق گناه

معصیت را خنده می آید ز استغفار ما !

معروف است که این بیت از صائب تبریزی است ، امّا من هر چه گشتم آن را در دیوانش پیدا نکردم.

به هر حال ، اینها باید از قلب منشأ گرفته باشند. به همین جهت است که در بعضی از ادعیه آمده : « أَلْهِمْنِي خَوْفَ عِقابِك‏ » یا در دعای دیگر آمده « أَلْهِمْنِي الشُّكْرَ عَلَى مَا أَعْطَيْتَنِی ».

اینجا هم حضرت سلیمان عرض کرد : « أَوْزِعْني‏ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ » « أوزِعنی » یعنی « ألهِمنی » به من الهام کن ، به دلم بیانداز.

نکتهء دیگر ، ادب شکر نعمت در هنگامی است که انسان متوجّه نعمتهای خدا می شود.

من یک نمونه از سیرهء اهل بیت علیهم السلام در این مورد را نقل می کنم :

هشام بن أحمر ، از اصحاب امام موسی بن جعفر علیهما السلام ، نقل می کند که در اطراف مدینه همراه امام موسای کاظم علیه السلام جایی می رفتیم که یک مرتبه دیدم امام از مرکب پیاده شدند و به سجده رفتند و سجده شان را طول دادند. وقتی که دوباره سوار مرکب شدند عرض کردم : « جعلت فداك قد أطلت السجود » فدای شما شوم ، سجده را طول دادید ! ، فرمود : « إنني ذكرت نعمةً أنعم الله بها عليَّ فأحببت أن أشكر ربي‏. » یاد یکی از نعمتهایی که خدا به من داده افتادم و دوست داشتم که این نعمت را شکرگذاری کنم. علّت این سجده و طول کشیدنش این بود.

در اینجا هم وقتی حضرت سلیمان با یکی از نعمتهای خدا ، که همان فهم کلام مورچه بود ، مواجه شدند ، عرض کردند « ربّ أوزعنی أن أشکرَ نعمتک التی أنعمتَ علیّ و علی  والدیَّ »

***

این تمام ماجرای حضرت سلیمان و مورچه ها بود. و به همین دلیل هم این سوره ، سورهء نمل نامیده شده.

همانطور که عرض کردم ، ماجرای دیگر ، ماجرای حضرت سلیمان و هدهد است. ان شاء الله در جلسهء بعد ، تفصیل این داستان را خواهیم گفت.

گذاشتن پاسخ