به ماهتاب چه حاجت شب تجلّی را

ew

ظهیر فاریابی ( ابوالفضل ، طاهر بن محمّد ) ، از شعرای پارسی گوی ، متولّد فاریابِ بلخ و متوفّای سال ۵۹۸ در تبریز است. من اوّلین بار در اوان نوجوانی اسم ایشان را در کشکول جناب آقای ابن العلم رضوان الله علیه دیدم. آنجا از شاعری نقل کرده که در مدح دیوان ظهیر گفته :

دیوان ظهیر فاریابی

در کعبه بدزد اگر بیابی !

یعنی اشعار او به قدری عالی و راقی است که حتّی اگر در کعبه هم دیوان او را دیدی ، آن را از صاحبش بدزد تا به اشعار او دست یافته باشی !

در روز دوشنبه ۲۶ ذوالقعده ۱۴۳۵ ( ۳۱/۶/۱۳۹۳ ) در « تاریخ گزیده » دیدم که مؤلّف ( حمد الله مستوفی ) در مدح یکی از وزرا این بیت را آورده است :

سِزَد گَرَش ننویسم تخلّص و القاب

به ماهتاب چه حاجت شب تجلّی را

[ « تجلّی » ، « تجلّا » خوانده می شود. ]

مصرع دوم را ، که لطافت و حقیقت معنایش بر اهل نظر پوشیده نیست و مجرّب هم هست ، تا به حال در سه جا دیده ام ؛ یکی در همین « تاریخ گزیده » ، دیگری در ابیاتی که از خوشنویس مشهور و چیره دست ؛ میرعماد حسنی رضوان الله علیه ( متوفّای سال ۱۰۲۴ ) ، نقل شده ، و سوم ، در دیوان ظهیر فاریابی.

در بین این سه نفر ، ظهیر فاریابی از همه قدیمی تر است. او – آن گونه که در دیوانش ( ص ۳۷ و ۳۸ ) ذکر شده – در مدح « مختصّ الدین سیّد الحقّ » ( که متأسّفانه هنوز نفمیده ام کیست ! ) قصیده ای آبدار سروده و مطلع این قصیده چنین است :

سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را

مگر به حیله ببینم جمال سلمی را

[ در اینجا نیز « قربی » و « سلمی » را « قربا » و « سلما » بخوانید. ]

بعد از چند بیت می گوید :

کمال ذات شریفش ز شرح مستغنی ست

به ماهتاب چه حاجت شب تجلّی را

[ البتّه مصرع اوّل در بعضی از نُسَخ چنین ثبت شده : « کمال دانش او خود ز شرح مستغنی ست ». ]

و امّا جناب میرعماد ، آن گونه که استاد حبیب الله فضائلی رحمه الله در « اطلس خطّ » ( ص ۵۲۷ ) فرموده ، به او نسبت داده شده که چنین سروده :

هنر چه عرضه كنم بر جماعتي كه ز جهل

ز بانگ خر نشناسند نطق عيسي را

اگر مرا ز هنر نيست راحتي چه عجب

ز رنگ خويش نباشد نصيب حِنّی را

كمال خطّ من از حدّ شرح مستغني است

به ماهتاب چه حاجت شب تجلي را

امّا با کمال احترام نسبت به نسبت دهندهء این ابیات به جناب میر ، باید عرض کنم که از این ابیات ، فقط می توانیم کلمهء اوّل و سوم از مصرع اوّل ، و مصرع اول از بیت سوم را از میر عماد بدانیم و بقیهء شعر از ظهیر فاریابی است ؛ ابیات پانزدهم و شانزدهم از همان قصیده در دیوان ظهیر چنین هستند :

اگر مرا ز هنر نيست راحتي چه عجب

ز رنگ خويش نباشد نصيب حِنّی را

سخن چه عرض كنم بر جماعتي كه ز جهل

ز بانگ خر نشناسند نطق عيسي را

گذاشتن پاسخ