اسد

من تا به حال ، با گربه های متعدّدی محشور بوده ام ؛

– بچه داری یکی از آنها را از نزدیک دیده ام. گربهء سفید و نحیفی بود که چهار – پنج تا بچه آورد. گربهء آرام و ضعیفی به نظر می رسید تا اینکه دیدیم در مقابل یکی از همسایه ها که قصد مزاحمت برای بچه هایش را داشت ، تبدیل به یک موجود وحشی شد و با فریادهایی که می کشید نزدیک بود به او حمله کند. آن پهلوان پنبه هم با خفّت و خواری و ترس ، بچه گربه را رها کرد.

– گربهء دیگری بود که بدون هیچگونه سابقهء ذهنی با حرکات دست من روی پاهایش بلند می شد و گویی می رقصید.

– در « مدرسة الامام » ( اهواز ) هم گربه ای بود که دمش را – در اثر یک سانحه – از دست داده بود و طلبه ها به او می گفتند « أسَد » ( به معنای « شیر » ) !

– یکی دیگر هم بود که گاهی که از نانوایی نان خریده و به حانه نزدیک می شدم جلویم سبز می شد و تکه نانِ تازه و گرمی که به او می دادم را با وَلَع می خورد.

– یک بار هم – البتّه به دور از چشم مادرم – قدری « سنبل الطیب » ( که به آن « علف گربه » هم می گویند ) را با قدری آب در یک قابلمه گذاشتم و وقتی آب جوش آمد و بوی سنبل الطیب بلند شد ، آن قابلمه را در حیاط گذاشتم و « کمین » کردم … کمی بعد سر و کلّهء گربه ها پیدا شد ؛ انگار مست شده بودند و با سرمستی دور آن می چرخیدند و … .

– …

و حقیقتاً خلقت گربه و نوع زندگی او یکی از شگفتیهای آفرینش است.

pishi

گذاشتن پاسخ